علمیلغتنامه دهخداعلمی . [ ع ِ ] (ع ص نسبی ) منسوب به علم . (ناظم الاطباء). رجوع به علم شود. || مقابل عملی .
حلمیلغتنامه دهخداحلمی . [ ح ] (اِخ ) ملا مقیم . یکی از شعرای ایران و از اهل کاشان است و در زمان داراشکوه مدتی در هندوستان اقامت گزید و سپس بزیارت بیت اﷲ مشرف گشت و در مکه ٔ مکرمه درگذشت . او راست :ما را گله در عشق ز اغیار نباشداز یار برنجیم اگر یار نباشد.(قاموس ا
حلمیلغتنامه دهخداحلمی . [ ح َ ] (اِخ )هلمی . نام موضعی بهزار جریب از ناحیه ٔ مواضع. رجوع به سفرنامه ٔ استرآباد و مازندران رابینو ص 124 شود.
حلمیلغتنامه دهخداحلمی . [ ح ِ ] (اِخ ) یکی از شعرای ایران و از اهالی اصفهان است . او راست :بارها گفتم بخود کز دل غمش بیرون کنم دل نمی خواهد که باشد بی غم او چون کنم .(از قاموس الاعلام ).
حلمیلغتنامه دهخداحلمی . [ ح ِ ](اِخ ) یکی از شعرای ایران و از اهالی اردبیل بود که پس از مدتی سیاحت در اصفهان اقامت گزید. او راست :نخواهم سایه افتد بر زمین از نخل بالایش که پندارم ز پاافتاده ای افتاد بر پایش .(از قاموس الاعلام ).
علمیصلغتنامه دهخداعلمیص . [ ع ِ ] (ع ص ) قَرَب علمیص ؛ منزل سخت که مانده کند مسافر را. (منتهی الارب ).سخت و مانده کننده . (از اقرب الموارد). و آن را عِمْلیص نیز گویند. (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
علمینلغتنامه دهخداعلمین . [ ع َ ل َ م َ ] (اِخ ) (الَ ...) جایی است در شمال افریقا در ساحل غربی اسکندریه . و در سال 1942 م . (جنگ جهانی دوم )، ژنرال «مونتگمری » بریتانیایی ، لشکر ژنرال «رومل » آلمانی را درین منطقه شکست داد. (از المنجد، اعلام ).
علمیةلغتنامه دهخداعلمیة. [ ع ِ می ی َ] (ع ص نسبی ) منسوب به علم . (ناظم الاطباء). علمی .- حوزه ٔ علمیه ؛ آنجا که به آموختن علوم مختص است . محل اجتماع علما و طالب علمان ، مانند حوزه ٔ علمیه ٔقم یا نجف یا خراسان ...
علمی زادهلغتنامه دهخداعلمی زاده . [ ع ِ دَ ] (اِخ ) شریف عبری . از او چهل وپنج بیت در «زبدة الشعراء» آمده است . (از کشف الظنون ). رجوع به صبری (شریف ...) شود.
علمیصلغتنامه دهخداعلمیص . [ ع ِ ] (ع ص ) قَرَب علمیص ؛ منزل سخت که مانده کند مسافر را. (منتهی الارب ).سخت و مانده کننده . (از اقرب الموارد). و آن را عِمْلیص نیز گویند. (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
علمینلغتنامه دهخداعلمین . [ ع َ ل َ م َ ] (اِخ ) (الَ ...) جایی است در شمال افریقا در ساحل غربی اسکندریه . و در سال 1942 م . (جنگ جهانی دوم )، ژنرال «مونتگمری » بریتانیایی ، لشکر ژنرال «رومل » آلمانی را درین منطقه شکست داد. (از المنجد، اعلام ).
علمیةلغتنامه دهخداعلمیة. [ ع ِ می ی َ] (ع ص نسبی ) منسوب به علم . (ناظم الاطباء). علمی .- حوزه ٔ علمیه ؛ آنجا که به آموختن علوم مختص است . محل اجتماع علما و طالب علمان ، مانند حوزه ٔ علمیه ٔقم یا نجف یا خراسان ...
معلمیلغتنامه دهخدامعلمی . [ م ُ ع َل ْ ل ِ ] (حامص ) مأخوذ از تازی ، تربیت و تعلیم . (ناظم الاطباء). شغل و عمل معلم . تعلیم دادن : وقت است کز برای هلاک مخالفان افلاک را کنی به سیاست معلمی . خاقانی (دیوان چ سجادی ص <span class="hl" dir="ltr
معلمیلغتنامه دهخدامعلمی . [ م ُ ع َل ْ ل َ ] (حامص ) حالت و چگونگی مُعَلَّم . تعلیم دیدگی . آموزش دیدگی : در کسب علم کوش که کلب از معلمی آید برون ز منقصت سایر کلاب . جامی .و رجوع به مُعَلَّم شود.
لعلمیلغتنامه دهخدالعلمی . [ ل َ ل َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان چارکی بخش لنگه ٔ شهرستان لار، واقع در 99هزارگزی شمال باختری لنگه و دامنه ٔ شمالی کوه حمر. گرمسیر، مرطوب و مالاریائی و دارای 117 تن سکنه . آب آن از چاه و باران . مح
جزو علمیلغتنامه دهخداجزو علمی . [ ج ُزْ وِ ع ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) آن است که طبیب باید که داند که او را اندر نگاه داشتن تندرستی بر هر شخصی و دور کردن بیماری از هر شخصی چه چیز بکار باید داشت و از آن چیز چه مقدار و کی و چگونه بکار باید داشت از بهر آنرا که مقصود از علم طب آن وقت حاصل گردد که ط
اعلمیلغتنامه دهخدااعلمی . [ اَ ل َ ] (اِخ ) عبدالغفاربن محمدبن عبدالواحد قومسانی مکنی به ابوسعد. فقیهی بود بموصل واحادیثی از او روایت شده است . (از معجم البلدان ).