درخش هلیمhelium flashواژههای مصوب فرهنگستانسوختن سریع و انفجارگونۀ هلیم در هستۀ واگِن (degenerated) ستارههای کمجِرم
هلیمسوزیhelium burningواژههای مصوب فرهنگستانفرایند گداخت هستههای هلیم و تبدیل آنها به کربن در هستۀ ستاره
سفلگیلغتنامه دهخداسفلگی . [ س ِ ل َ / ل ِ ] (حامص ) خسیسی . مقابل رادی : وگر سفلگی برگزینی و رنج گزینی برین خاک آکنده گنج . فردوسی .چون علم و جهل ودلیری و بددلی و رادی و سفلگی و حلیمی و تندی ... (کش
کیف و کملغتنامه دهخداکیف و کم . [ ک َ / ک ِ وَ / ک َ / ک ِ ف ُک َم م / ک َ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) چگونه و چند، و به اصطلاح کیف عبارت از عرضی که قبول قسمت بالذ
اسمفرهنگ فارسی عمیدکلمهای که برای نامیدن انسان، حیوان، یا چیزی به کار میرود، مانندِ پدر، اسب، و شمشیر؛ نام.⟨ اسم اشاره: (ادبی) در دستور زبان، اسمی که برای اشاره به شخصی یا چیزی به کار برود، مانندِ این و آن؛ صفت اشاره.⟨ اسم اعظم: برترین نام خداوند که تنها بندگان شایستۀ او آن را میدانند. &Delta
تحریلغتنامه دهخداتحری . [ ت َ ح َرْ ری ] (ع مص ) قصد کردن .(منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط) (فرهنگ نظام ). توخی و تعهد. (منتهی الارب ). و منه قوله ُتعالی : فاولئک تحروا رشداً. (قرآن 14/72). (اقرب الموارد) (منتهی الارب )
شکلغتنامه دهخداشک . [ ش َک ک / ش َ ] (از ع ، اِمص ، اِ) خلاف یقین . ج ، شُکوک . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء). ریب . گمان . (دهار). مرادف شبهه . ج ، شکوک . و با لفظ افتادن و آوردن مستعمل . (آنندراج ). در عربی به معنی گمان باشد که در برا
علملغتنامه دهخداعلم . [ ع َ ل َ ] (اِخ ) کوه فردیست در مشرق حاجر و موسوم به أبان است و دارای نخل و وادی است . (از معجم البلدان ).
علملغتنامه دهخداعلم . [ ع َ ] (ع مص ) چیره شدن در نبرد. معالمة.(از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). || نشان کردن . || شکافتن لب و امثال آن . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء). || (اِ) آفرینش . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). || آنچه در احاطه ٔ آسمان است . (منتهی
علملغتنامه دهخداعلم . [ ع َ ل َ ](اِخ ) دهی است از دهستان کولیوند بخش سلسله ٔ شهرستان خرم آباد واقع در 33 هزارگزی جنوب باختری الشتر و 21 هزارگزی باختر راه اتومبیل رو خرم آباد به کرمانشاه .منطقه ایست جلگه ای و سردسیر و مالاری
علملغتنامه دهخداعلم . [ ع ِ ] (ع مص ) دانستن . || یقین کردن . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء). || دریافتن . (منتهی الارب ). ادراک . (اقرب الموارد). || استوار کردن . (از منتهی الارب ). اتقان . (از اقرب الموارد). || (اِمص ، اِ) یقین . || فضل . (ناظم الاطباء). || معرفت دقی
علمدیکشنری عربی به فارسیتعليم دادن (اصول دين) از راه پرسش , از راه پرسش ياد دادن , اموختن , تعليم دادن , درس دادن , مشق دادن , معلمي يا تدريس کردن
چهارعلملغتنامه دهخداچهارعلم . [ چ َ ع َ ل َ ] (اِخ ) کنایه از چهاریار است . خلفای راشدین . (شرفنامه ٔ منیری ). ابوبکر و عمر و عثمان (رض ) و حضرت علی مرتضی (ع ) || (اِ مرکب ) عناصر چهارگانه . (آنندراج ) (ناظم الاطباء). رجوع به چارعلم شود.
دارالعلملغتنامه دهخدادارالعلم . [ رُل ْ ع ِ ] (ع اِ مرکب ) آموزشگاه .|| لقب شهرهایی که در آنها حوزه علمیه بوده است مانند قم ، نجف ، اصفهان و...
چارعلملغتنامه دهخداچارعلم . [ ع َ ل َ ] (اِخ ) ظاهراً پیشوایان مذاهب اربعه (شافعی ، حنفی ، حنبلی ، مالکی ). چارامام . چارخلیفه . چارتن پیشوایان مذاهب اهل سنت : چارعلم رکن مسلمانی است پنج دعا نوبت سلطانی است .نظامی .
زرین علملغتنامه دهخدازرین علم . [ زَرْ ری ع َ ل َ ] (اِ مرکب ) جامه ای که علم زرین داشته باشد. (آنندراج ) : جام زر و جامه ٔ زرین علم با تحف و اسپ و خزائن بهم .امیرخسرو (از آنندراج ).