عمارابلغتنامه دهخداعماراب .[ ع ُ ] (اِخ ) نام بطنی است از شاقیة، و آن یکی از قبائل عرب در سودان باشد. و قبیله ٔ مزبور در ساحل نیل کبیر بسر میبرد. (از معجم قبائل العرب عمر رضا کحالةج 2 ص 821 از تاریخ السودان نعوم شقیر ج <span cl
عمرابلغتنامه دهخداعمراب . [ ] (اِخ ) نام بطنی است از جعلیین که مشهورترین قبایل عرب در سودان بر ساحل نیل باشند. (از معجم قبائل العرب ج 2).
امرابلغتنامه دهخداامراب . [ اَ ] (اِخ ) از دههای لاریجان است . (از سفرنامه ٔ مازندران و استرآباد رابینو ص 114 متن انگلیسی و ص 154 ترجمه ٔ فارسی ).
امیرآبلغتنامه دهخداامیرآب . [ اَ ] (اِ مرکب ) میرآب . (از آنندراج ). آنکه کار تقسیم آبهای ناحیتی باو محول است : گفت (یعقوب لیث )بمظالم بودی ، گفتا بودم ، گفت هیچکس از امیرآب گله کرد، گفت نه . (تاریخ سیستان ). و رجوع به میرآب شود.