پرتوِ گاماgamma rayواژههای مصوب فرهنگستاننوعی تابش الکترومغناطیسی پرانرژی و پرنفوذ که معمولاً در واپاشی پرتوزا گسیل میشود
گسیل گاماgamma emissionواژههای مصوب فرهنگستانفرایندی که در آن هستههای اتمی با بیرون فرستادن تابش الکترومغناطیسی پرانرژی، بهصورت پرتو گاما، از حالت برانگیخته به حالتی با انرژی کمتر نزول میکنند
cousinدیکشنری انگلیسی به فارسیعمو زاده، خاله زاده، عمه زاده، پسرعمو یا دختر عمو، پسردایی یا دختر دایی
عمهلغتنامه دهخداعمه . [ ع َم ْ م َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان دروفرامان بخش مرکزی شهرستان کرمانشاه . 2510 تن سکنه دارد. آب آن از رودخانه ٔ باقله و قنات . محصول آن غلات ، حبوب و لبنیات است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5).<br
عمهلغتنامه دهخداعمه . [ ع َ م َه ْ ] (ع مص ) سرگشته گردیدن . دودِله شدن . (از منتهی الارب ). مردد شدن در گمراهی و سرگردان شدن در منازعه یا در انتخاب طریق . (از اقرب الموارد). عَمه . عُموه . عموهیة. عَمَهان . رجوع به عموه شود. || بی نشان گردیدن زمین . (از منتهی الارب ). عمهت الارض ؛ زمین بدون
عمهلغتنامه دهخداعمه . [ ع َ م ِ ] (اِخ ) قصبه ای است از بخش هویزه ٔ شهرستان دشت میشان . 2000 تن سکنه دارد. آب آن از رودخانه ٔ کرخه و محصول آن غلات ، برنج و روغن است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6).
عمهلغتنامه دهخداعمه . [ ع َ م ِه ْ ] (ع ص ) سرگشته و متحیر. ج ، عمهون . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
عمهلغتنامه دهخداعمه . [ ع َم ْ م َ / م ِ ] (از ع ، اِ) مؤنث عم . خواهر پدر. (از منتهی الارب ). عمّت . عَمّة : در آنجا یکی عمه بد شاه راکه درخوربدی فرّ او گاه راچو آگه شد از عمه ٔ شهریارکجا نوشه بد نام آن نوبهار. <
دخترعمهلغتنامه دهخدادخترعمه . [ دُ ت َ رِ ع َم ْ م َ / م ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) فرزند مادینه ٔ خواهر پدر. بنت عم . عمه قزی
خبیث الطعمهلغتنامه دهخداخبیث الطعمه . [ خ َ ثُطْ طُ م َ ] (ع ص مرکب ) مجازاً در معنی حرام خوار استعمال میشود.
خثعمهلغتنامه دهخداخثعمه . [ خ َ ع َ م َ ] (ع اِ) چون دو کس بجهت هم پیمانی دریاری کردن بیکدیگر یکی از انگشتهای خود را در منخر جزور ذبح شده کنند این عمل آنها را خثعمه گویند. (ازمتن اللغة). || ماده بز سرخ . (از ناظم الاطباء) (از متن اللغة). العنزة الحمراء، لایقال لنعجه .
رعمهلغتنامه دهخدارعمه . [ ] (اِخ ) (به معنی لرزه ) 1- نوه ٔ حام بن نوح . 2- مقاطعه ای که در بلاد عرب بر حدود خلیج فارس است و در عطریات و سنگهای گرانبها و طلا با صور تجارت میداشت گویند اهالی این شهر ازذریه ٔ رعمه نوه ٔ حام می
شاعر اطعمهلغتنامه دهخداشاعر اطعمه . [ ع ِرِ اَ ع َ م َ ] (اِخ ) کنایه از بسحاق حلاج . (شمس اللغات ). مولانا ابواسحاق حلاج شیرازی صاحب دیوان اطعمه .