حمادالغتنامه دهخداحمادا. [ ح ُ ] (ع اِ) نهایت و غایت کوشش . (از منتهی الارب ) (اقرب الموارد): حماداک ان تفعل کذا. (از منتهی الارب ). اَی مبلغ جهدک و قیل غایتک و عن ابن الاعرابی ؛ ای قصاراک ان تنجومنه رأساً برأس . (اقرب الموارد).
عمودیلغتنامه دهخداعمودی . [ ع َ ] (ص نسبی ) منسوب به عمود. مقابل افقی . (از فرهنگ فارسی معین ).- ستون عمودی ؛ ستونی که از بالا به پایین محسوب شود. در مقابل ستون افقی . (فرهنگ فارسی معین ).
عمودالبانلغتنامه دهخداعمودالبان . [ ع َ دُل ْ ] (اِخ ) عمودالسفح . دو کوه است دراز که بالایش بجز پرنده دیگری رفتن نتواند. (منتهی الارب ). رجوع به معجم البلدان شود.
عمودالکودلغتنامه دهخداعمودالکود. [ ع َ دُل ْ ک َ ] (اِخ ) آبی مر بنی جعفر را. (منتهی الارب ). چاهی است ژرف ، و آن از آبهای بنی جعفر است . (از معجم البلدان ).
عمودالمحدثلغتنامه دهخداعمودالمحدث . [ ع َ دُل ْ م ُ ح َدْ دَ ] (اِخ ) آبی است مر محارب را. (منتهی الارب ). آبی است ازآن ِ محارب بن خَصَفة. (از تاج العروس ). رجوع به معجم البلدان شود.
نظیرالسمتلغتنامه دهخدانظیرالسمت . [ ن َ رُس ْ س َ ] (ع اِ مرکب ) در اصطلاح هیأت ، نقطه ٔ مقابل سمت . (از المنجد). آن نقطه از نصف دایره ٔ تحت الارض که عموداً مقابل باشد با نقطه ٔ سمت الرأس . (ناظم الاطباء).
plumbدیکشنری انگلیسی به فارسیولنتاین، ژرف پیما، شاقول عمودی، گلوله سربی، عمود بودن، با شاقول ازمودن، لوله کشی کردن، ژرف یابی کردن، عمق پیمودن، عمودیقرار دادن، شاقولی افتادن، با سرب مهر و موم کردن، بطور عمودی، عمودا، عینا، عمودی، درست
شمطةلغتنامه دهخداشمطة. [ ش َ طَ ] (اِخ ) یوم شمطة. نام جنگی از عرب و آن از جنگهای فجار است و میان بنی هاشم و بنی عبد شمس بوده است .خداش بن زهیر درباره ٔ این جنگ گفته است : بانّا یوم شمطة قد اقمناعمود المجدان له عموداً. (از مجمع الامثال مید
برنوییلغتنامه دهخدابرنویی . [ ب ِ ] (اِ) (قانون ...، اصل ...) قانونی است بدین مضمون که هر قدر سرعت حرکت یک جسم سیال (مایع، گاز) بیشتر شود فشار آن کمتر میگردد، مثل سرعت حرکت آب در یک لوله ٔ افقی ، در قسمتهای تنگتر بیشتر است ، و لهذا فشار آب در این قسمتها کمتر می باشد. بموجب این قانون ، هر گاه هو
عنبیةلغتنامه دهخداعنبیة. [ ع ِ ن َ بی ی َ ] (ع اِ) نام طبقه ٔ سوم از هفت طبقه ٔ چشم است . رنگ آن مختلف می باشد، و در بعضی اشخاص سیاه و در بعضی اشهل و در بعضی ازرق بود. (از آنندراج ) (از غیاث اللغات ). قسمت قدامی پرده ٔ عضلانی عروقی است که عموداً در عقب قرنیه و در جلو عدسی قرار دارد. و در وسط آ
عمودالبانلغتنامه دهخداعمودالبان . [ ع َ دُل ْ ] (اِخ ) عمودالسفح . دو کوه است دراز که بالایش بجز پرنده دیگری رفتن نتواند. (منتهی الارب ). رجوع به معجم البلدان شود.
عمودالکودلغتنامه دهخداعمودالکود. [ ع َ دُل ْ ک َ ] (اِخ ) آبی مر بنی جعفر را. (منتهی الارب ). چاهی است ژرف ، و آن از آبهای بنی جعفر است . (از معجم البلدان ).
عمودالمحدثلغتنامه دهخداعمودالمحدث . [ ع َ دُل ْ م ُ ح َدْ دَ ] (اِخ ) آبی است مر محارب را. (منتهی الارب ). آبی است ازآن ِ محارب بن خَصَفة. (از تاج العروس ). رجوع به معجم البلدان شود.