عمودانلغتنامه دهخداعمودان . [ ع َ] (ع اِ) تثنیه ٔ عمود. مراد دو پای انسان است . (از فرهنگ علوم عقلی از رسائل اخوان الصفا ج 2 ص 322).
آمودنلغتنامه دهخداآمودن . [ دَ] (مص ) آمیختن . درهم کردن . آمیخته شدن : فسونی چند با خواهش برآمودفسون کردن ببابل کی کند سود؟ نظامی .|| ترصیع. درنشاندن ، چنانکه گوهری را : در آمودن آن همایون بنانماند ا
آمودنفرهنگ فارسی عمید۱. ساختن.۲. آراستن: ◻︎ در آمودن آن همایونبنا / نماند ایچ باقی به گنجینهها (دقیقی: ۱۱۳).۳. در رشته کشیدن.۴. آماده کردن.۵. آمیختن؛ درهم کردن.۶. (مصدر لازم) آراسته شدن.۷. آمیخته شدن.
آمودنفرهنگ فارسی معین(دَ) (مص م .) 1 - ساختن ، آراستن . 2 - جادادن گوهر در انگشتر. 3 - به نخ کشیدن گوهرها و مهره ها. 4 - زینت دادن . 5 - آماده .
پهمدانلغتنامه دهخداپهمدان . [ پ َ م َ ] (اِخ ) دهی جزء دهستان دهشال بخش آستانه ٔ شهرستان لاهیجان ، واقع در 11 هزارگزی شمال خاوری آستانه . جلگه ، معتدل مرطوب . دارای 1501 تن سکنه ، آب آن از حشمت رود از سفیدرود، محصول آنجا برنج و