عمود صبحلغتنامه دهخداعمود صبح . [ ع َ دِ ص ُ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کنایه از روشنی صبح صادق است . (آنندراج ). رجوع به عمود شود : کرد آفتاب خطبه ٔ عیدی به نام اوزآن از عمود صبح نهادند منبرش . خاقانی .گویی شبی به خنجر روز و عمود صبح
ماتmatte, flat 3واژههای مصوب فرهنگستانویژگی سطحی که برّاقیت آن در زاویۀ 60 درجه در گسترۀ صفر تا ده و در زاویۀ 85 درجه در گسترۀ صفر تا پانزده قرار دارد
ورنی ماتflat varnish, matte varnishواژههای مصوب فرهنگستاننوعی ورنی که با درصد معینی ماتکننده ترکیب میشود تا در هنگام خشک شدن جلوهای مات بیابد
حمودلغتنامه دهخداحمود. [ ح َ ] (ع ص ) ستوده . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). محمود. (اقرب الموارد). مرد ستوده . (آنندراج ). || ستاینده و حامد. (اقرب الموارد).
حمودلغتنامه دهخداحمود. [ ح َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان رودحله بخش گناوه ٔ شهرستان بوشهر کنار رودحله . ناحیه ای است واقع در جلگه ، گرمسیر و مرطوب و مالاریائی است . دارای 184 تن سکنه میباشد. از رودحله مشروب میشود. محصولاتش غلات . اهالی به کشاورزی گذران میکنند.
خنجر سیملغتنامه دهخداخنجر سیم . [ خ َ ج َ رِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کنایه از عمود صبح است . (برهان قاطع) (آنندراج ).
قبه ٔ زرینلغتنامه دهخداقبه ٔ زرین . [ ق ُب ْ ب َ / ب ِ ی ِ زَرْ ری ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) کنایه از آفتاب و عمود صبح است . (برهان ).
خنجر زرلغتنامه دهخداخنجر زر. [ خ َ ج َ رِ زَ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب )کنایه از سر زدن آفتاب باشد. || عمود صبح . (از برهان قاطع) (از آنندراج ) (از ناظم الاطباء).
خطبه ٔ عیدیلغتنامه دهخداخطبه ٔ عیدی . [ خ ُ ب َ / ب ِ ی ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) خطبه ای که در روز عید خوانند. (آنندراج ) : کرد آفتاب خطبه ٔ عیدی بنام اوزآن از عمود صبح نهادندمنبرش .خاقانی (از آنندراج ).<b
پاشیبلغتنامه دهخداپاشیب . (اِ مرکب ) نردبان و زینه پایه . (برهان ) : ساحت بستان سر او بام قدرش کز علوکاخ و فرواره فراز لامکان آورده انداز عمود صبح پاشیبی بر این بربسته اندوز بنات نعش آنرا نردبان آورده اند.(از براهین العجم ).
عمودلغتنامه دهخداعمود. [ ع َ ] (اِخ ) جای بلند مستطیل شکلی است که آبی متعلق به بنی جعفر در کنار آن است . (از معجم البلدان ).
عموددیکشنری عربی به فارسیستون , يکپارچه , تکسنگي , داراي يک سنگ , پايه , جرز , رکن , ارکان , ستون ساختن , ميله , استوانه , بدنه , چوبه , قلم , سابقه , دسته , چوب , تير , پرتو , چاه , دودکش , بادکش , نيزه , خدنگ , گلوله , تيرانداختن , پرتو افکندن
عمودفرهنگ فارسی عمید۱. (ریاضی) خطی که با خط دیگر تشکیل زاویۀ قائمه میدهد.۲. [قدیمی] ستون؛ پایه.۳. [قدیمی] ستون خانه.۴. [قدیمی] گرز؛ گرز آهنی.۵. [قدیمی] رئیس؛ سرور.۶. [قدیمی] بزرگ قوم.
عمودلغتنامه دهخداعمود. [ ع َ ] (ع اِ) ستون خانه . (منتهی الارب ). آنچه از قبیل خانه بر آن استوار گردد. تیرآهن . (از اقرب الموارد). ج ، آعمِدة، عَمَد، عُمُد. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) : زده بر سرکوه چار از عمودسرش تا به ابر اندر از چوب عودبدان هر عمود آش
خط عمودلغتنامه دهخداخط عمود. [ خ َطْ طِ ع َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) خط مستقیمی که با خط مستقیم دیگر یا صفحه ای مستوی زاویه ٔ قائمه می سازد. (ناظم الاطباء).
معمودلغتنامه دهخدامعمود. [ م َ ] (ع ص ) دل شکسته . (مهذب الاسماء). شکسته دل از عشق . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || تعمیدداده . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
عمودلغتنامه دهخداعمود. [ ع َ ] (اِخ ) جای بلند مستطیل شکلی است که آبی متعلق به بنی جعفر در کنار آن است . (از معجم البلدان ).
بنه عمودلغتنامه دهخدابنه عمود. [ ب ُ ن َ ع َ ] (اِخ ) دهی ازدهستان میان آب بخش مرکزی شهرستان شوشتر است . دارای 150 تن سکنه است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6).
عموددیکشنری عربی به فارسیستون , يکپارچه , تکسنگي , داراي يک سنگ , پايه , جرز , رکن , ارکان , ستون ساختن , ميله , استوانه , بدنه , چوبه , قلم , سابقه , دسته , چوب , تير , پرتو , چاه , دودکش , بادکش , نيزه , خدنگ , گلوله , تيرانداختن , پرتو افکندن