عنقزلغتنامه دهخداعنقز. [ ع َ ق َ ] (ع اِ) دوائی است که آن را بفارسی مرزنگوش خوانند. (برهان قاطع). مرزنگوش ، که نوعی از ریحان است . (منتهی الارب ) (از آنندراج ) (از ناظم الاطباء). مرزنجوش است در لغت اهل نجد، اما اهل یمن آن را سَفسَف گویند. (از اقرب الموارد). و نیز رجوع به آذان الفار شود. || نر
آنکشلغتنامه دهخداآنکش . [ ک ِ ] (ضمیر + حرف ربط + ضمیر) مخفف آنکه اَش . آنکه او را : هر آن شمعی که ایزد برفروزدهر آنکش پف کند سبلت بسوزد.ابوشکور (از تحفه ٔ اوبهی ).
انقشدیکشنری عربی به فارسیپوشاندن , اندودن , مزين کردن , پرجلوه ساختن , برجسته کردن , قلم زدن , کنده کاري کردن در , حکاکي کردن , گراورکردن , نقش کردن , منقوش کردن
عنقشلغتنامه دهخداعنقش . [ ع َ ق َ ] (ع ص ) لاغر و نزار. (منتهی الارب ). لاغری و هزال . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || (اِخ )نام مردی است . (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء).
عنکشلغتنامه دهخداعنکش . [ ع َ ک َ ] (ع ص ) مردی که پروای روغن نامالیدن و آرایش ناکردن ندارد. (منتهی الارب ) (آنندراج ). مردی که اهمیت ندهد به اینکه روغن نمالد و آرایش نکند. (از اقرب الموارد). || (اِخ ) نام مردی است . (از منتهی الارب ) (از آنندراج ).
عنقزةلغتنامه دهخداعنقزة. [ ع َ ق َ زَ ] (ع اِ) رایت . (منتهی الارب )(آنندراج ) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). || بلا و سختی . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). و رجوع به عنقز شود. || زهر. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). و رجوع به عنقز شود.
عنقزیلغتنامه دهخداعنقزی . [ ع َ ق َ ] (ص نسبی ) منسوب به عنقز که بمعنی مرزنجوش باشد. (از انساب سمعانی ) (از اللباب فی تهذیب الانساب ). منسوب به عنقز یا عنقزة. (ناظم الاطباء).
عنقزیلغتنامه دهخداعنقزی .[ ع َ ق َ ] (اِخ ) عمروبن محمد عنقزی ، مکنی به ابوسعید. از موالی قریش . وی محدث و اهل کوفه بود و به فروختن عنقز یا کاشتن آن اشتغال داشت لذا بدین نام شهرت یافت . او را احادیثی است که از اسرائیل و ثوری روایت کرده است . عنقزی بسال 199 هَ
عنقزةلغتنامه دهخداعنقزة. [ ع َ ق َ زَ ] (ع اِ) رایت . (منتهی الارب )(آنندراج ) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). || بلا و سختی . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). و رجوع به عنقز شود. || زهر. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). و رجوع به عنقز شود.
عنقزیلغتنامه دهخداعنقزی . [ ع َ ق َ ] (ص نسبی ) منسوب به عنقز که بمعنی مرزنجوش باشد. (از انساب سمعانی ) (از اللباب فی تهذیب الانساب ). منسوب به عنقز یا عنقزة. (ناظم الاطباء).
عنقزیلغتنامه دهخداعنقزی .[ ع َ ق َ ] (اِخ ) عمروبن محمد عنقزی ، مکنی به ابوسعید. از موالی قریش . وی محدث و اهل کوفه بود و به فروختن عنقز یا کاشتن آن اشتغال داشت لذا بدین نام شهرت یافت . او را احادیثی است که از اسرائیل و ثوری روایت کرده است . عنقزی بسال 199 هَ