یونتکهfragment ion, product ion, daughter ionواژههای مصوب فرهنگستاننوعی محصول یونی که از تکهتکه شدن یک پیشسازِ یونِ محصول به دست میآید و ممکن است پایدار باشد یا به تکهتکه شدن ادامه دهد
یون پیشسازprecursor ion, parent ion, progenitor ionواژههای مصوب فرهنگستانهر یونی که تکهتکه شود و بتوان آن را پیشساز مستقیم یک یونتکۀ نهایی به شمار آورد
تبادلگر یونion exchangerواژههای مصوب فرهنگستانمادهای جامد یا مایع متشکل از یونهای مثبت و منفی که با یونهای مشابه قابل مبادله است
تبادل یونion exchangeواژههای مصوب فرهنگستانتعویض یونهای آزاد یک محلول با یونهای همبار موجود در یک جامد یا مایع
ماسیکونلغتنامه دهخداماسیکون . [س َ ی َ ] (ع اِ مرکب ) آنچه عن قریب خواهد آمد. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
ماسیجیلغتنامه دهخداماسیجی ٔ. [ س َ ی َ ] (ع اِ مرکب ) آنچه عن قریب آید. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). ماسیأتی .
ماسیأتیلغتنامه دهخداماسیأتی . [ س َ ی َءْ ] (ع اِ مرکب ) آنچه عن قریب خواهد آمد. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
خاطرآزردهلغتنامه دهخداخاطرآزرده . [ طِ زَ / زُ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) شخص ملول . شخص متأثر. شخصی که بی علتی او راناراحت کرده باشند یا ناراحت شده باشد : تبه گردد آن مملکت عن قریب کزو خاطرآزرده گردد
بعداًفرهنگ فارسی طیفیمقوله: زمان داً، درآتیه، درآینده، پس، سپس، آنگاه، پسازآن قریباً، عنقریب، تاچندی دیگر، بهزودی، امروز [و]فردا، همینروزها، فرداروزی سرانجام، عاقبت، بالاخره، نهایتاً امشب، فردا، پسفردا، هفتۀ آینده، شنبۀآینده، ...، ماه بعد، سال بعد
عنلغتنامه دهخداعن . [ ع َ ] (اِ) در تداول عامه و زبان کودکان ، براز. غایط. گه . گوه . اَن . و گه نیز بصورت صفت برای آدم بد یا چیز نامرغوب و بسیار بد به کار رود. (از فرهنگ لغات عامیانه ٔ جمالزاده ).- عن ترکیب ؛ بسیار زشت و بدترکیب . (فرهنگ لغات عامیانه ٔ جمالزاده
عنلغتنامه دهخداعن . [ ع َ ] (ع اِ) بمعنی جانب . (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (از آنندراج ) (از اقرب الموارد). و آن در سه مورد بکار رود: الف - هرگاه حرف «من » بر آن داخل شود که استعمال آن بدین ترتیب بسیار است ، مانند: وقفت مِن عن یمینک ؛ یعنی در جانب راست تو ایستادم . ب - هرگاه حرف «ع
عنلغتنامه دهخداعن . [ ع َ ] (ع حرف جر) بمعنی از و مرادف «من » که کلمه ٔ مابعد خود را جر میدهد و آن دارای ده معنی میباشد: مجاوزت . (منتهی الارب ) آنندراج ) (از اقرب الموارد). تجاوز. (ناظم الاطباء). مانند: سافرت عن البلد؛ یعنی از شهر مسافرت کردم . (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ) (از اقرب الم
عنلغتنامه دهخداعن . [ ع َ ] (ع حرف مصدری ) حرف مصدری است ، بمعنی «اینکه »، چنانکه در محاورات بنی تمیم است که بجای أعجبنی أن تفعل «عن تفعل » گویند. و این را عنعنة تمیم نامند. (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از آنندراج ) (از منتهی الارب ). بنی تمیم أن ّ مشدد را نیز عَن ّ تلفظ کنند. (ا
دان یعنلغتنامه دهخدادان یعن . [ ] (اِخ ) این نام که در (دوم سموئیل 24:6) مذکورست دور نیست که همان دانیان باشد و آن خرابه ای است که در نزدیک اکزیب واقع است . (قاموس کتاب مقدس ).
دعنلغتنامه دهخدادعن . [ دِ ع َن ن ] (ع ص ) بی باک . (آنندراج ). ماجن . (اقرب الموارد). || (منتهی الارب ). ج ، دِعنّة. (اقرب الموارد). (اِ مص ) بی باکی .
دعنلغتنامه دهخدادعن . [ دَ ] (ع اِ) برگهای خرما که بعضی را با بعضی به رسنی از پوست خرما بافته برآن خرما گسترند. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
حدیث معنعنلغتنامه دهخداحدیث معنعن . [ ح َ ث ِ م ُ ع َ ع َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) حدیثی که زنجیره ٔ سند آن مرتب باشد بحیث یروی کل راو عن سابقه بلا انقطاع . حدیثی که عنعنات آن منظم باشد.