عهددیکشنری عربی به فارسیمبدا تاريخ , اغاز فصل جديد , عصر , دوره , عصرتاريخي , حادثه تاريخي , سلطنت , حکمراني , حکومت , حکمفرمايي , سلطنت يا حکمراني کردن , حکمفرما بودن
عهدفرهنگ فارسی عمید۱. پیمان؛ قرارداد؛ قولوقرار.۲. روزگار؛ زمان.۳. (اسم مصدر) به عهده گرفتن؛ ضمان.۴. [قدیمی] فرمان مکتوب پادشاه برای فرمانروایان ولایات؛ منشور.۵. [قدیمی] عهدنامه؛ پیماننامه.⟨ عهد بستن: (مصدر لازم) پیمان بستن.⟨ عهد جدید: اسفار مقدسه که بعد از مسیح نوشته شده
عهدلغتنامه دهخداعهد. [ ع َ ] (ع اِ) اندرز. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). وصیت . (از اقرب الموارد) : بدو گفت کاین عهد من یاد دارهمه گفت ِ بدگوی را باد دار. فردوسی .تو عهد پدر با روانت بداربه فرزندمان همچنین یادگار.<
عهدلغتنامه دهخداعهد. [ ع َ ] (ع مص ) باران نخستین ِ بهار رسیده شدن . (از منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء): عُهِدَ المکان ، به صیغه ٔ مجهول ؛ به آن مکان «عِهادة» رسید. (از اقرب الموارد). رجوع به عهادة شود. || مدارا کردن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || شناختن . (منتهی
دورهفرهنگ فارسی عمید۱. گردش؛ گردش گرد چیزی؛ یکدور گردیدن؛ یکبار گردیدن.۲. (اسم) عهد و زمان.۳. (موسیقی) [قدیمی] اُکتاو؛ گام.
هم دورهلغتنامه دهخداهم دوره . [ هََ دَ / دُو رَ / رِ ] (ص مرکب ) هم عصر. هم عهد. هم زمان . (یادداشت مؤلف ). || در تداول دو تن را گویندکه با هم در مدرسه یا دانشگاهی درس خوانده باشند.
پیشینگانلغتنامه دهخداپیشینگان . [ ن َ / ن ِ ] (ص ، اِ) ج ِ پیشینه ، بمعنی اولین . قدماء. اسلاف . متقدمان ، پیشینان : و ما پدیدکنیم اندر فصل دیگر... بدان مقدار که اندر کتب پیشینگان یافتیم و به اخبارها بشنیدیم . (حدود العالم ).به آئین پی
هماملغتنامه دهخداهمام . [ هَُ ] (ع ص ،اِ) پیه که از کوهان گداخته شود. || آب برف روان شده . || مرد و پادشاه بزرگ همت . || مهتر دلیر جوانمرد، خاص است به مردان . ج ، هِمام . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). مهتر. سر. سرور. سید. رئیس . بزرگ . (یادداشتهای مؤلف ) : هم موف
عهددیکشنری عربی به فارسیمبدا تاريخ , اغاز فصل جديد , عصر , دوره , عصرتاريخي , حادثه تاريخي , سلطنت , حکمراني , حکومت , حکمفرمايي , سلطنت يا حکمراني کردن , حکمفرما بودن
عهدفرهنگ فارسی عمید۱. پیمان؛ قرارداد؛ قولوقرار.۲. روزگار؛ زمان.۳. (اسم مصدر) به عهده گرفتن؛ ضمان.۴. [قدیمی] فرمان مکتوب پادشاه برای فرمانروایان ولایات؛ منشور.۵. [قدیمی] عهدنامه؛ پیماننامه.⟨ عهد بستن: (مصدر لازم) پیمان بستن.⟨ عهد جدید: اسفار مقدسه که بعد از مسیح نوشته شده
عهدلغتنامه دهخداعهد. [ ع َ ] (ع اِ) اندرز. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). وصیت . (از اقرب الموارد) : بدو گفت کاین عهد من یاد دارهمه گفت ِ بدگوی را باد دار. فردوسی .تو عهد پدر با روانت بداربه فرزندمان همچنین یادگار.<
عهدلغتنامه دهخداعهد. [ ع َ ] (ع مص ) باران نخستین ِ بهار رسیده شدن . (از منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء): عُهِدَ المکان ، به صیغه ٔ مجهول ؛ به آن مکان «عِهادة» رسید. (از اقرب الموارد). رجوع به عهادة شود. || مدارا کردن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || شناختن . (منتهی
عهدلغتنامه دهخداعهد. [ ع َ هَِ ] (ع ص ) آنکه تیمارداری امور ولایت کند. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء). دوست دارنده ٔ ولایتها و عهدها، و آنکه عهده دار امور باشد. (از اقرب الموارد).
حسن عهدلغتنامه دهخداحسن عهد. [ ح ُ ن ِ ع َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) خوش قولی . پایداری در حفظ پیمان : و در این وقت بی سابقه ٔ حقی به حسن عهد توفیق یافت . (کلیله و دمنه ).
پیش عهدلغتنامه دهخداپیش عهد. [ ع َ ] (ص مرکب )متقدم . سابق زمانی . پیشین . ج ، پیش عهدان : گزارنده ٔ داستانهای پیش چنین گوید از پیش عهدان خویش .نظامی .
تابوت عهدلغتنامه دهخداتابوت عهد. [ ت ِ ع َ ] (اِخ ) صندوقی است که موسی به امر حق تعالی از چوب شطیم ساخت طولش سه قدم و نه قیراط و عرض و ارتفاعش دو قدم و سه قیراط بود و بیرون و اندرونش بطلا پوشیده براطراف سر آن تاجهای طلایی ساخت و سرپوشی از طلای خالص بر آن گذارده دو کروب بر زبر آن قرار داد که با دو
تازه عهدلغتنامه دهخداتازه عهد. [ زَ / زِ ع َ ] (ص مرکب ) جدیدالتأسیس . نوبنیان . نو. تازه : بدیبای این دولت تازه عهدعروس جهان را برآرای مهد.نظامی .
حفظ عهدلغتنامه دهخداحفظ عهد. [ ح ِ ظِ ع َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) نگاه داشتن پیمان . مقابل نقض عهد. || هوالوقوف عند ماحده اﷲ تعالی لعباده فلایفقد حیث ما امرو لایوجد حیث ما ینهی . کذا فی اصطلاحات الصوفیة لکمال الدین ابی الغنائم . (از کشاف اصطلاحات الفنون ). || حفظ عهد ربوبیت عبارتست از اینکه ه