خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
عواد پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
عواد
/'avvād/
معنی
عودنواز؛ نوازندۀ عود.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
عواد
لغتنامه دهخدا
عواد. [ ع َ ] (ع اِمص ) برّ و نیکی و لطف و مهربانی . (از اقرب الموارد).
-
عواد
لغتنامه دهخدا
عواد. [ ع َ / ع ِ /ع ُ ] (ع اِ) چیز و خواسته . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). آنچه کسی دوست میدارد. (از اقرب الموارد): عُد، فان ّ لک عندنا عواداً حسنا؛ بازگرد، زیرانزد ماست برای تو آنچه را میخواهی و دوست داری . (ازمنتهی الارب ) (از ناظم ال...
-
عواد
لغتنامه دهخدا
عواد. [ ع َ دِ ] (ع اِ فعل ) امر است ، مثل نَزال ِ و تراک ، یعنی عود کن . (از منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء). اسم فعل قیاسی است که بر وزن فَعال ِ آمده و بمعنی عُد (بازگرد) میباشد.
-
عواد
لغتنامه دهخدا
عواد. [ ع َوْ وا ] (ع ص ) کسی که عیادت از بیمارمیکند. (ناظم الاطباء). || رباب نواز. (منتهی الارب ) (آنندراج ). رباب نواز و عودنواز. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). بربطزن . (دهار) : می خوشخواره ٔ خوشبوی همی خور در باغ قمری و بلبل عواد خوش و صناج اس...
-
عواد
لغتنامه دهخدا
عواد. [ ع ِ ] (ع مص ) بازگشتن به کار و امر اول . (از اقرب الموارد). معاودت . (ناظم الاطباء). خوی کردن و عادت نمودن به چیزی . (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). عادت خویشتن قرار دادن چیزی را. (از اقرب الموارد). مُعاودة. رجوع به معاودة و معاودت شود.
-
عواد
لغتنامه دهخدا
عواد. [ ع ُوْ وا ] (ع ص ، اِ) ج ِ عائد. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). رجوع به عائد شود.
-
عواد
لغتنامه دهخدا
عواد.[ ع َ دِن ْ ] (ع ص ، اِ) عوادی . ج ِ عادیة. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). رجوع به عادیة و عوادی شود.
-
عواد
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [عربی] [قدیمی] 'avvād عودنواز؛ نوازندۀ عود.
-
جستوجو در متن
-
کران نواز
لغتنامه دهخدا
کران نواز. [ ک ِن َ ] (نف مرکب ) بربطزن . عَوّاد. (یادداشت مؤلف ).
-
عوادة
لغتنامه دهخدا
عوادة. [ ع َوْ وا دَ ] (ع ص ) زن عودنواز و رباب نواز. (ناظم الاطباء). رجوع به عوّاد شود.
-
جرجانی
لغتنامه دهخدا
جرجانی . [ ج ُ ] (اِخ ) ابراهیم بن محمدبن عواد. از راویان است و از ابویوسف قاضی روایت دارد. (از تاریخ جرجان ابوالقاسم سهمی ص 88).
-
رباب زن
لغتنامه دهخدا
رباب زن . [ رَزَ ] (نف مرکب ) رباب نواز. چنگزن . که رباب را بنوازد. که رباب را بزند: عَوّاد؛ رباب زن . (منتهی الارب ).
-
عائد
لغتنامه دهخدا
عائد. [ ءِ ] (ع ص ) بازگردنده . || زیارت کننده ٔ بیمار. ج ، عَود، عُوَّد، عُوّاد. (آنندراج ) (منتهی الارب ) (غیاث اللغات ). || (اِ) آنچه به کسی مسترد شود و بازگردد از وجوه نقد و جز آن . (ناظم الاطباء). رجوع به عاید شود.
-
خوشخواره
لغتنامه دهخدا
خوشخواره . [ خوَش ْ / خُش ْ خوا / خا رَ / رِ ] (نف مرکب ) خوشخوار. نیکوخوار : همی دشوارت آید کرد طاعت که بس خوشخواره و باکبرونازی . ناصرخسرو. || (ن مف مرکب ) بامزه . خوشمزه . مزه دار. لذیذ. (یادداشت مؤلف ) : می خوشخواره ٔ خوشبوی همی خور در باغ قمری ...