عکاشلغتنامه دهخداعکاش . [ ع ُ / ع ُ ک ْ کا ] (ع اِ) تننده ، یا تننده ٔ نر، یا خانه ٔ آن . (منتهی الارب ). عنکبوت ، یا نر از عنکبوتها، ویا خانه ٔ عنکبوت . (از اقرب الموارد). عکاشة. و رجوع به عکاشة شود. || علم و لواء که بر درخت پیچد و منتشر شود. (منتهی الارب )
عکاشلغتنامه دهخداعکاش . [ ع ُک ْ کا ] (اِخ ) آبی است . (منتهی الارب ). آبی است دارای نخل و قصرهایی از آن بنی نمیر، در ماورای حظیان در شریف . (از معجم البلدان ).
عکاشلغتنامه دهخداعکاش . [ ع ُک ْ کا ] (اِخ ) کوهی است مقابل طمیة، و عقیده داشتند که آن زوج طمیه است ، که البته از خرافات باشد. (از منتهی الارب ) (از معجم البلدان ).
برشکاری قوسی کربنیcarbon arc cutting, CACواژههای مصوب فرهنگستاننوعی برشکاری قوسی که در آن از الکترود کربنی استفاده میشود
برشکاری قوسی هواکربنیair carbon arc cutting, CAC-A, AC-Aواژههای مصوب فرهنگستاننوعی برشکاری قوسی که در آن گرمای حاصل از الکترود کربنی و فلز، با دمیدن هوای فشرده و زدودن فلز مذاب ایجاد میشود
عکازدیکشنری عربی به فارسیچوب زير بغل , عصاي زير بغل , محل انشعاب بدن انسان (چون زير بغل وميان دوران) , دوشاخه , هر عضو يا چيزي که کمک ونگهدار چيزي باشد , دوقاچ جلو وعقب زين , باچوب زيربغل راه رفتن , دوشاخه زير چيزي گذاشتن
عکازلغتنامه دهخداعکاز. [ ع ُک ْ کا ] (ع اِ) عصای دارای نیزه . (ناظم الاطباء). عصا که در انتهای آن سرنیزه باشد و شخص بر آن تکیه کند. عنزة. عکازة. و رجوع به عکازة و عنزة شود. || عصای اسقف نزد مسیحیان . (از اقرب الموارد). و رجوع به عکازة شود.
عکاشهلغتنامه دهخداعکاشه . [ ع ُ ک ْ کا ش َ ] (اِخ ) (دروازه ٔ...) از دروازه های شهر بلخ بوده و ذکر آن در تاریخ حبیب السیر آمده است . رجوع به حبیب السیر چ کتابخانه ٔ خیام ج 4 ص 297 و 398 شود.<b
عکاشةلغتنامه دهخداعکاشة. [ ع ُ ش َ / ع ُک ْ کا ش َ ] (اِخ ) ابن عبدالصمد عَمِّی . شاعری است فحل از بنی عم ، از شعرای دوره ٔ عباسیان ، و از اهالی بصره . وی هرگز خلفا را مدح نکرد و به خدمت آنان درنیامد. از اشعار او اندکی مانده است . عکاشة در حدود سال <span class
عکاشةلغتنامه دهخداعکاشة. [ ع ُ ش َ / ع ُک ْ کا ش َ ] (اِخ ) ابن محصن بن حرثان اسدی ، از بنی غنم . ازصحابیان و از اهالی مدینه بود و در غزوات پیامبر اسلام (ص ) شرکت داشت . عکاشة به سال 12هَ . ق . در حرب رده در «بزاخة» از سرزمین
عکاشةلغتنامه دهخداعکاشة. [ ع ُ ش َ / ع ُک کا ش َ ] (ع اِ) تننده و عنکبوت ، یاتننده ٔ نر، یا خانه ٔ آن . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). عنکبوت . (دهار). عکاش . و رجوع به عکاشی شود.
عکاشةلغتنامه دهخداعکاشة. [ ع ُ ک ْ کا ش َ ] (اِخ ) شعبه ای از طایفه ٔ بایادی هفت لنگ از ایل بختیاری ایران ،و دارای شعب ذیل است : مراد، عالونی ، شهروئی ، کلاموئی ، کلاستن ، سله چین . (از جغرافیای سیاسی کیهان ص 74).
هبابیدلغتنامه دهخداهبابید. [هََ ] (اِخ ) یاقوت حموی در معجم البلدان ذیل کلمه ٔ هبود، این کلمه را جمع هبود که نام آبی است دانسته ، به اعتبار آبهای اطرافش . و چنین آورده : ابومنصور گوید که ابوالهیثم این بیت را برایم خواند : شربن بعکاش الهبابید شربةو کان لها الاحفی
عکاشهلغتنامه دهخداعکاشه . [ ع ُ ک ْ کا ش َ ] (اِخ ) (دروازه ٔ...) از دروازه های شهر بلخ بوده و ذکر آن در تاریخ حبیب السیر آمده است . رجوع به حبیب السیر چ کتابخانه ٔ خیام ج 4 ص 297 و 398 شود.<b
عکاشةلغتنامه دهخداعکاشة. [ ع ُ ش َ / ع ُک ْ کا ش َ ] (اِخ ) ابن عبدالصمد عَمِّی . شاعری است فحل از بنی عم ، از شعرای دوره ٔ عباسیان ، و از اهالی بصره . وی هرگز خلفا را مدح نکرد و به خدمت آنان درنیامد. از اشعار او اندکی مانده است . عکاشة در حدود سال <span class
عکاشةلغتنامه دهخداعکاشة. [ ع ُ ش َ / ع ُک ْ کا ش َ ] (اِخ ) ابن محصن بن حرثان اسدی ، از بنی غنم . ازصحابیان و از اهالی مدینه بود و در غزوات پیامبر اسلام (ص ) شرکت داشت . عکاشة به سال 12هَ . ق . در حرب رده در «بزاخة» از سرزمین
عکاشةلغتنامه دهخداعکاشة. [ ع ُ ش َ / ع ُک کا ش َ ] (ع اِ) تننده و عنکبوت ، یاتننده ٔ نر، یا خانه ٔ آن . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). عنکبوت . (دهار). عکاش . و رجوع به عکاشی شود.
عکاشةلغتنامه دهخداعکاشة. [ ع ُ ک ْ کا ش َ ] (اِخ ) شعبه ای از طایفه ٔ بایادی هفت لنگ از ایل بختیاری ایران ،و دارای شعب ذیل است : مراد، عالونی ، شهروئی ، کلاموئی ، کلاستن ، سله چین . (از جغرافیای سیاسی کیهان ص 74).