عکاظلغتنامه دهخداعکاظ. [ ع ُ ] (اِخ ) (یوم ...) از جنگهای فجار است . (از مجمع الامثال میدانی ). یوما عکاظ؛ دو جنگ عکاظ، زیرا در آنجا وقعه ای پس از وقعه ای دیگر رخ داد. (از اقرب الموارد).
عکاظلغتنامه دهخداعکاظ. [ ع ُ ] (اِخ ) بازاری بود در دشت به موضع عکاظ میان نخله و طائف ، این بازار از هلال ذی القعدة بر پا میشد و مدت بیست روز و یا یک ماه ادامه می یافت و قبایل عرب در آنجا گرد می آمدند ومحاجه میکردند و شعر می خواندند و خرید و فروش میکردند. (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
برشکاری قوسی کربنیcarbon arc cutting, CACواژههای مصوب فرهنگستاننوعی برشکاری قوسی که در آن از الکترود کربنی استفاده میشود
برشکاری قوسی هواکربنیair carbon arc cutting, CAC-A, AC-Aواژههای مصوب فرهنگستاننوعی برشکاری قوسی که در آن گرمای حاصل از الکترود کربنی و فلز، با دمیدن هوای فشرده و زدودن فلز مذاب ایجاد میشود
عکازدیکشنری عربی به فارسیچوب زير بغل , عصاي زير بغل , محل انشعاب بدن انسان (چون زير بغل وميان دوران) , دوشاخه , هر عضو يا چيزي که کمک ونگهدار چيزي باشد , دوقاچ جلو وعقب زين , باچوب زيربغل راه رفتن , دوشاخه زير چيزي گذاشتن
عکازلغتنامه دهخداعکاز. [ ع ُک ْ کا ] (ع اِ) عصای دارای نیزه . (ناظم الاطباء). عصا که در انتهای آن سرنیزه باشد و شخص بر آن تکیه کند. عنزة. عکازة. و رجوع به عکازة و عنزة شود. || عصای اسقف نزد مسیحیان . (از اقرب الموارد). و رجوع به عکازة شود.
عکاظیلغتنامه دهخداعکاظی . [ ع ُ ظی ی ] (ص نسبی ) منسوب به عکاظ: ادیم عکاظی ؛ ادیم منسوب به بازار عکاظ. (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). و رجوع به عکاظ شود.
جزیرة عکاظلغتنامه دهخداجزیرة عکاظ. [ ج َ رَ ت ُ ع ُ ] (اِخ ) زمین سنگلاخی است بنزدیک عکاظ که نوبت پنجم از جنگهای فجار آنجا روی داد. ابیات زیر اشاره بدان وقعه است : لقد بلوکم فابلوکم بلائهم یوم الجزیرة ضرباً غیر تکذیب ان توعدونی فانی لابن عمکم و قد اصابوکم منی
سوقلغتنامه دهخداسوق . (ع اِ) بازار.(منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) : به سوق صیرفیان در حکیم را آن به که بر محک نزند سیم ناتمام عیار. سعدی .- سوق عکاظ ؛ بازار عکاظ. رجوع به عکاظ شود.|| سوق الحرب
رحرحانلغتنامه دهخدارحرحان . [ رَ رَ ] (اِخ ) کوهی است نزدیک عکاظ. (از اقرب الموارد). کوهی است نزدیک عکاظ و در آنجا میان بنی عامر جنگ واقع شده . (منتهی الارب ). زمینی است نزدیک عکاظ و گویند در آن دو جنگ است ، نخست بین بنی دارم و بنی عامربن ِ صعصعة، و دوم میان تمیم و بنی عامر. نابغة الجعدی گوید <
مجنةلغتنامه دهخدامجنة. [ م َ ج َن ْ ن َ ] (اِخ ) نام بازاری قریب به مکه ٔ معظمه . (غیاث ) (آنندراج ). نام بازاری در زمان جاهلیت . (ناظم الاطباء). نام بازاری است که در زمان جاهلیت در محلی نرسیده به ظهران و در عشر سوم ذی القعده دایر می کردند و قبل از آن سوق عکاظ دایر می شد. و بعضی گویند شهری اس
ذوالرمحینلغتنامه دهخداذوالرمحین . [ ذُرْ رُ ح َ ] (اِخ ) لقب ابوزمعة جد عمربن ابی ربیعه ٔ مخزومی است و گویند برای درازی بالای وی این لقب بدو داده اند و برخی گفته اند ازآنروی که در یوم عکاظ با دو نیزه و دو دست جنگ کرد.قاله الکلبی . (نقل از حاشیه ٔ المرصع خطّی پراغلاط).
عکاظیلغتنامه دهخداعکاظی . [ ع ُ ظی ی ] (ص نسبی ) منسوب به عکاظ: ادیم عکاظی ؛ ادیم منسوب به بازار عکاظ. (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). و رجوع به عکاظ شود.
جزیرة عکاظلغتنامه دهخداجزیرة عکاظ. [ ج َ رَ ت ُ ع ُ ] (اِخ ) زمین سنگلاخی است بنزدیک عکاظ که نوبت پنجم از جنگهای فجار آنجا روی داد. ابیات زیر اشاره بدان وقعه است : لقد بلوکم فابلوکم بلائهم یوم الجزیرة ضرباً غیر تکذیب ان توعدونی فانی لابن عمکم و قد اصابوکم منی