عکنلغتنامه دهخداعکن . [ ع ُ ک َ ] (ع اِ) ج ِ عُکنة. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به عکنة شود.
حقنلغتنامه دهخداحقن . [ ح َ ] (ع مص ) حقنه کردن . (منتهی الارب ). اماله کردن . (اقرب الموارد). || بازداشتن . نگاه داشتن . (منتهی الارب ). واداشتن بول و خون از ریختن و شیر از وعاء. (تاج المصادر بیهقی ). نگاه داشتن بول و مانند آن . بازداشتن و بند کردن چیزی را از خروج . (کنز از غیاث ). واداشتن
حقنلغتنامه دهخداحقن . [ ح ُ ق َ ] (ع اِ) ج ِ حقنه . (مهذب الاسماء) : و من احتاج الی ان یجعل الحنظل فی شی ٔ من الحقن القاه فی طبیخ الحقنة صحیحا غیر مکسور. (ابن البیطار).
حقینلغتنامه دهخداحقین . [ ح َ ] (ع ص ) نعت از حقن . بازداشته . محبوس . || محقون . شیر دوشیده که بر شیر خفته ریزند برای برآوردن مسکه . و در مثل است : ابی الحقین العذرة، اَی العذر. و آن برای کسی گویند که عذر آرد و عذر او نه درست باشد. (منتهی الارب ). شیر ماست . (مهذب الاسماء).
عکناءلغتنامه دهخداعکناء. [ ع َ ] (ع ص ) شتر ماده ٔ سطبر سرپستان . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || جاریة عکناء؛ دختر که شکمش نورد و شکن دار باشد. (منتهی الارب ). جاریه ٔ «عکن »دار. (از اقرب الموارد). و رجوع به عکنة شود.
عکنانلغتنامه دهخداعکنان . [ ع َ / ع َ ک َ ] (ع اِ) شتران بسیار، و شترمرغ کثیر. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
عکنباةلغتنامه دهخداعکنباة. [ ع َ کَم ْ ] (ع اِ) لغتی است در عنکبوت . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). رجوع به عنکبوت شود.
عکندسلغتنامه دهخداعکندس . [ ع َ ک َ دَ ] (ع ص ) صلب و شدید. || شیر و اسد سخت و توانا. (از اقرب الموارد).
عکندسةلغتنامه دهخداعکندسة. [ ع َ ک َ دَ س َ ] (ع ص ) مؤنث عکندس . (از اقرب الموارد). رجوع به عکندس شود.
عکناءلغتنامه دهخداعکناء. [ ع َ ] (ع ص ) شتر ماده ٔ سطبر سرپستان . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || جاریة عکناء؛ دختر که شکمش نورد و شکن دار باشد. (منتهی الارب ). جاریه ٔ «عکن »دار. (از اقرب الموارد). و رجوع به عکنة شود.
عکنانلغتنامه دهخداعکنان . [ ع َ / ع َ ک َ ] (ع اِ) شتران بسیار، و شترمرغ کثیر. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
عکنباةلغتنامه دهخداعکنباة. [ ع َ کَم ْ ] (ع اِ) لغتی است در عنکبوت . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). رجوع به عنکبوت شود.
عکندسلغتنامه دهخداعکندس . [ ع َ ک َ دَ ] (ع ص ) صلب و شدید. || شیر و اسد سخت و توانا. (از اقرب الموارد).
عکندسةلغتنامه دهخداعکندسة. [ ع َ ک َ دَ س َ ] (ع ص ) مؤنث عکندس . (از اقرب الموارد). رجوع به عکندس شود.
دعکنلغتنامه دهخدادعکن . [ دَ ک َ ] (ع ص ، اِ) نرم و نیکوخو. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). خوش طبع. (از ناظم الاطباء). || ستور رام . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
متعکنلغتنامه دهخدامتعکن . [ م ُ ت َ ع َک ْ ک ِ ] (ع ص ) شکم که نوردناک گردد. (آنندراج ). شکم چین دار از فربهی . (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). و رجوع به تعکن شود.
مین جمعکنلغتنامه دهخدامین جمعکن . [ ج َ ک ُ ] (نف مرکب ، اِ مرکب ) گردآورنده ٔ مین . || ابزاری جنگی که بوسیله ٔ آن مین هائی را که دشمن در خشکی و یا دریا کار گذاشته جمعآوری می کنند و یا از کار می اندازند. رجوع به مین در این معنی شود.- کشتی مین جمعکن ؛ کشتی که وظیفه ٔ جم
معکنلغتنامه دهخدامعکن . [ م ُ ع َک ْ ک َ ] (ع ص ) آنکه از فربهی شکمش دارای نورد یا چین باشد. (ناظم الاطباء). || انبوه و درهم فشرده و پرچین و شکن : نماز شامگاهی گشت صافی ز روی آسمان ابر معکن .منوچهری .
تعکنلغتنامه دهخداتعکن . [ ت َ ع َک ْ ک ُ ] (ع مص ) باشکنج شدن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ). نوردناک گردیدن شکم و توبرتو شدن چیزی . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).