راهبُرد پیشگامی در کاهش هزینهcost leadership strategyواژههای مصوب فرهنگستانراهبردی برای کاهش هزینههای عملیاتی در فضای رقابتی
عکوزلغتنامه دهخداعکوز. [ ع َک ْ کو ] (ع اِ) چوب دستی آهن دار. (منتهی الارب ). عکاز. (اقرب الموارد). و رجوع به عکاز شود. || جبه مانندی از آهن که مجذوم پای خود را بر آن گذارد. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
اقوسلغتنامه دهخدااقوس . [ اَق ْ وَ ] (ع ص ، اِ) گوژپشت . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (آنندراج ). || ریگ بلند. || زمان دشوار و تنگ . || بلاد دور. || روزه دار. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). || رماه اﷲ باحنی اقوس ؛ یعنی ، در بلا اندازد او را خدای . (منتهی الارب ) (نا
عکسلغتنامه دهخداعکس . [ ع َ ] (ع اِ) آنچه در آب و آینه و امثال آن از اشیاء پیدا میشود. (غیاث اللغات ). عکس شاخص در آینه و جز آن ، آنچه را که منطبع میشود در آن بطور باژگونه . ج ، عُکوس . (ناظم الاطباء). تصویری که از شی ٔ یا شخص در آب و آیینه و جز آن پیدا شود. (فرهنگ فارسی معین ). ناهمتا. (دست
تاج الدینلغتنامه دهخداتاج الدین . [ جُدْ دی ] (اِخ ) (شیخ ...) ابن زکریابن سلطان هندی نقشبندی ، از بزرگان طریقت نقشبندی . در نامه ٔ دانشوران آمده : شیخ تاج الدین ابن زکریابن سلطان عثمانی نقشبندی هندی شیخ طریقت فرقه ٔ نقشبندیه از سلاسل صوفیه بود و در عصر خویش رابطه ٔ ارشاد اهل طلب و اصحاب فقر و واس
قیاس معکوسلغتنامه دهخداقیاس معکوس . [ س ِ م َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) (اصطلاح منطق ) هرگاه مقابل نتیجه را با یک مقدمه تألیف کنند تا مقابل دیگر مقدمه نتیجه دهد آن قیاس را معکوس خوانند. (فرهنگ فارسی معین ). رجوع به قیاس دور شود.
لعب معکوسلغتنامه دهخدالعب معکوس . [ ل َ ب ِ م َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) در حاشیه ٔ مثنوی چ علاءالدوله بمعنی بازیچه ٔ وارونه آورده . و شاید از اصطلاحات شطرنج باشد و شاید که مراد همان معنی لغوی دو کلمه باشد به صورت اضافه : لعب معکوس است و فرزین بند سخت حیله کم کن کا
معکوسلغتنامه دهخدامعکوس . [ م َ ] (ع ص ) نگونسار. (غیاث ) (آنندراج ). نگونسار و باژگونه و سرنگون و مقلوب . (ناظم الاطباء). واژگون . واژگونه . وارون . وارونه . باژگون . باشگونه . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). برعکس .- ترتیب معکوس ؛ ترتیب نزولی اعداد و این خلاف ترتیب
نعل معکوسلغتنامه دهخدانعل معکوس . [ ن َ ل ِ م َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) نعل واژگون . نعل وارونه . رجوع به نعل وارونه شود : این نسوزد و آن بسوزد ای عجب نعل معکوس است در راه طلب . مولوی .بدگمانی نعل معکوس وی است گرچه هر جزویش جاسوس