فیلم بB movie, B feature, B pictureواژههای مصوب فرهنگستانفیلمهایی منطبق بر نظام تولید استودیویی که برای کسب سود بیشتر با بودجۀ کم در زمانی کوتاه و با موضوعات عامهپسند تولید میشوند
پساموج PP codaواژههای مصوب فرهنگستانآن بخش از موجهای P، ناشی از تبدیل موج P به S در میاناها یا بازتابهای چندباره یا پراکنش، که پس از موجهای اول ثبت میشوند
موج PP waveواژههای مصوب فرهنگستاننوعی موج لرزهای حجمی که در آن راستای ارتعاش ذرات با راستای انتشار آن یکی است
شیو pH تثبیتشدهimmobilized pH gradient, IPGواژههای مصوب فرهنگستاننوعی روش تمرکز همبار که در آن pH نواحی ژل از قبل تثبیت شده است
فشار آبایستاییبالاhigh hydrostatic pressure, HHPواژههای مصوب فرهنگستانفشار وارد بر مواد غذایی غوطهور در مایع برابر با چندصد مگاپاسکال
عیب نمودنلغتنامه دهخداعیب نمودن . [ ع َ / ع ِ ن ُ / ن ِ / ن َ دَ ] (مص مرکب ) نشان دادن عیب . نمایاندن نقص و عیب . || عیب کردن . ایراد گرفتن : سوزنی گر نکشد سرمه ٔ بینش
خردهفرهنگ فارسی عمید۱. ریزۀ هرچیز.۲. مقدار کم و اندک از چیزی.۳. (صفت) کوچک.۴. پول خُرد؛ سکه.۵. [قدیمی] شرارۀ آتش.۶. نکته.۷. [قدیمی، مجاز] نکته.۸. [قدیمی، مجاز] عیب؛ خطا.⟨ خرده گرفتن: (مصدر لازم) [مجاز] عیب و ایراد گرفتن از کسی یا چیزی: ◻︎ انوری بیخردگیها میکند /
اصلاحفرهنگ فارسی عمید۱. برطرف کردن عیب و ایراد چیزی؛ درست کردن: اصلاح خط فارسی.۲. تراشیدن یا کوتاه کردن موی سروصورت.۳. برطرف کردن ایرادات نوشته؛ ویرایش کردن: این مقاله به اصلاح بیشتری نیاز دارد.۴. از بین بردن اخلاق یا عادات بد کسی از طریق آموزش.⟨ اصلاح دادن: (مصدر متعدی) صلح دادن؛ آشتی دادن؛
انگشتلغتنامه دهخداانگشت . [اَ گ ُ ] (اِ) هریک از اجزای متحرک پنجگانه ٔ دست و پای انسان . (از فرهنگ فارسی معین ). اصبع. شنترة. (از منتهی الارب ). اصبوع . کلک .بنان . (یادداشت مؤلف ). بنانة. اَنگُل : که کس در جهان مشت ایشان ندیدبرهنه یک انگشت ایشان ندید. <p c
عیبلغتنامه دهخداعیب . [ ع َ ] (ع مص ) عیبناک گردیدن . (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). عیب دار گشتن کالا. (از اقرب الموارد). || عیبناک گردانیدن . (از منتهی الارب ) (از آنندراج ). عیب دار کردن . لازم و متعدی است . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (اقرب الموارد). || دفزک گردانیدن مشک شیر را. (از
عیبلغتنامه دهخداعیب . [ ع َ ] (ع اِ) آهو، مقابل فرهنگ . (از منتهی الارب ) (از آنندراج ) (از ناظم الاطباء). نقیصه . (اقرب الموارد). بدی . نقص . نقصان . (فرهنگ فارسی معین ) : چو بر شاه عیبست بد خواستن بباید به خوبی دل آراستن . فردوسی .<
حسن باشعیبلغتنامه دهخداحسن باشعیب . [ ح َ س َ ن ِ ش ُ ع َ ] (اِخ ) ابن احمدبن ابراهیم باشعیب حضرمی واسطی شافعی . درگذشته ٔ 1020 هَ . ق . او راست : «التعرض للنفحات الفیضیة» و پنج کتاب دیگر که در هدیةالعارفین (ج 1 ص <span class="hl"
زعیبلغتنامه دهخدازعیب . [ زَ ] (ع مص ) بانگ کردن زاغ . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || (اِ) بانگ زنبور عسل . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
رعیبلغتنامه دهخدارعیب . [ رَ ] (ع ص ) هراسان . ترسان . مرعوب . وحشت زده . (یادداشت مؤلف ). ترسنده .(ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ). مرعوب . (از اقرب الموارد). خایف . (از غیاث اللغات از لطائف ) (آنندراج ).ترسانیده . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) : رو به شهر آورد س
شعیبلغتنامه دهخداشعیب . [ ش ُ ع َ ] (اِخ ) ابن حسن ، شیخ ایوب الدین . از زهاد و مرتاضان معاصر یعقوب بن یوسف بن عبدالمؤمن بود که از سلطنت استعفا نمود و مرید شیخ شد. (حبیب السیر چ سنگی تهران ج 1 ص 440).
شعیبلغتنامه دهخداشعیب . [ ش ُ ع َ ] (اِخ ) ابن خازم . پیشوای خازمیه یکی از فِرَق پانزده گانه ٔ خوارج . (بیان الادیان ). رئیس خازمیه ، فرقه ای از خوارج . (مفاتیح ).