غزللغتنامه دهخداغزل . [ غ َ ] (ع مص ) رشتن .مغزول ، نعت از آن است . (منتهی الارب ) (تاج المصادر بیهقی ) (مصادر زوزنی ) (غیاث اللغات ) (آنندراج ). ریسمان رشتن . (ترجمان علامه ٔ جرجانی ص 73). ریسیدن . (غیاث اللغات ). رشتن . غُزول . || نوازش کردن : اخذ فی غزلهم
غزلفرهنگ فارسی عمید۱. (ادبی) شعری که معمولاً بین هفت تا پانزده بیت سروده میشود و موضوع آن غنایی و عاشقانه است؛ شعر عاشقانه.۲. (اسم مصدر) [قدیمی] سخن گفتن با زنان و عشقبازی کردن.۳. (اسم مصدر) [قدیمی] سخنی که در وصف زنان و در عشق آنان گفته شود؛ حدیث عشق زنان.
غزللغتنامه دهخداغزل . [ غ َزِ ] (ع ص ) آنکه با زنان سخن گوید و عشقبازی نماید.(منتهی الارب ) (آنندراج ). آنکه دوست دارد حدیث کردن با زنان . (مهذب الاسماء). المتغزل بالنساء. (اقرب الموارد). || سست و نرم از هر چیزی . (منتهی الارب ) (آنندراج ) الضعیف عن الاشیاء. (اقرب الموارد).
غازلةلغتنامه دهخداغازلة. [ زِ ل َ ] (ع ص ) تأنیث غازل (نعت فاعلی از غزل ) زن ریسنده . ج ، غزل ، غوازل . (منتهی الارب ).
مغازلةلغتنامه دهخدامغازلة. [ م ُ زَ ل َ ] (ع مص ) با دوست بازی کردن . (المصادرزوزنی ). سخن گفتن با زنان و عشقبازی کردن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد): غازلت المراءة مغازلة و غازلتنی ؛ عشقبازی کردم با آن زن و سخن گفتم با وی و او مرا عشقبازی کرد و سخن گفت . (ناظم الاطباء). و رجوع ب
مدرلغتنامه دهخدامدر. [ م ُ دِرر ] (ع ص ) زنی که سخت می گرداند دوک را بنحوی که گویا از حرکت بازایستاده . (ناظم الاطباء). زن ریسنده ای که دوک نخ ریسی را با چنان شدتی می چرخاند که به نظر ساکن می نماید. مدرة. (از متن اللغة). || ناقه ٔ بسیارشیردهنده . (آنندراج ): أدرت الناقه ؛ در لبنها، فهی مدر.
غازلةلغتنامه دهخداغازلة. [ زِ ل َ ] (ع ص ) تأنیث غازل (نعت فاعلی از غزل ) زن ریسنده . ج ، غزل ، غوازل . (منتهی الارب ).
متغازللغتنامه دهخدامتغازل . [ م ُ ت َ زِ ] (ع ص ) با هم به غزل سخن گوینده و عشق ورزنده . (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). یک دیگر را مشغول به عشقبازی و ناز و کرشمه کننده . (ناظم الاطباء). و رجوع به تغازل شود.
مغازللغتنامه دهخدامغازل . [ م َ زِ ] (ع اِ) ج ِ مغزل [ م َ زَ / م ِزَ / م ُ زَ ] . (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). رجوع به مغزل شود. || لکلک . (دزی ج 1 ص 6). و
تغازللغتنامه دهخداتغازل . [ ت َ زُ ] (ع مص ) بایکدیگر عشق برزیدن . (زوزنی ). عشق ورزیدن . (دهار). با هم به غزل سخن گفتن و عشق ورزیدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). تکلف غزل . (اقرب الموارد).
تغازلفرهنگ فارسی عمیدعشق ورزیدن: ◻︎ بالـله به چنین فصل مباح است نشستن / با طرفه غزالان ز پی عیش و تغازل (قاانی: ۵۱۴).