غافلیلغتنامه دهخداغافلی . [ ف ِ ] (حامص ) غافل بودن . مانند غافلان گذراندن : بعد از این روی در بهی دارم دل ز هر غافلی تهی دارم . نظامی .نبردم بسر عمر درغافلی مگر در هنرمندی و عاقلی . نظامی .بدین غاف
غافل غافللغتنامه دهخداغافل غافل . [ ف ِ ل ِ ف ِ ] (ص مرکب ) بسیار نادان . بسیار بی خبر : خاقانی از این راه دورنگی به کران باش یا عاقل عاقل زی یا غافل غافل .خاقانی .
غافلالغتنامه دهخداغافلا. [ ف ِ ] (اِخ ) یکی از شعرای ایران و از اهالی طالقان است . وی در عهد شاه عباس ثانی میزیسته ، از اوست :ز شوق نامه نویسم ، ز رشک پاره کنم دلی که نیست تسلی در او، چه چاره کنم ؟(قاموس الاعلام ترکی ).
غافلدیکشنری عربی به فارسیسهو , غير عمدي , فراموشکار , بي توجه , بي اطلا ع , بي خبر , ناگهان , غفلتا , سراسيمه , ناخوداگاه , ناخود اگاهانه
غافلفرهنگ فارسی عمید۱. آنکه در امری اهمال و غفلت کند؛ غفلتکننده.۲. ناآگاه؛ بیخبر.۳. فراموشکار.⟨ غافل شدن: (مصدر لازم)۱. غفلت کردن: ◻︎ دریغا که مشغول باطل شدیم / ز حق دور ماندیم و غافل شدیم (سعدی۱: ۱۸۴).۲. بیخبر ماندن.۳. فراموش کردن.
غافل بودنلغتنامه دهخداغافل بودن . [ ف ِ دَ ] (مص مرکب ) حالت غفلت و بی خبری داشتن . غافلی : غافل بودن نه ز فرزانگیست غافلی از جمله ٔ دیوانگیست .نظامی .
برناسیلغتنامه دهخدابرناسی . [ ب َ ] (حامص ) غافلی و نادانی . (از برهان ) (فرهنگ فارسی معین ). پرناسی . فرناسی . و رجوع به برناس و پرناسی شود.
گذشتنیفرهنگ فارسی عمید۱. قابل گذشتن.۲. پایانیافتنی؛ فناشدنی: ◻︎ هرگز به پنج روزه حیات گذشتنی / خرم کسی شود مگر از موت غافلی (سعدی۲: ۶۸۰).
گذشتنیلغتنامه دهخداگذشتنی . [ گ ُ ذَ ت َ ] (ص لیاقت ) قابل گذشتن . به اتمام رسیدنی . پایان یافتنی . بسررسیدنی : هرگز به پنج روزه حیات گذشتنی خرم کسی شودمگر از موت غافلی .سعدی .