غثمةلغتنامه دهخداغثمة. [ غ َ ث ِ م َ ] (ع اِ) هزارخانه ٔ شکنبه . (منتهی الارب ) (آنندراج ). الفَحِث . (اقرب الموارد).
غثمةلغتنامه دهخداغثمة. [ غ ُ م َ ] (ع اِمص ) رنگ خاکستری یا شبیه آن . یقال : فی لونه غثمة؛ ای بیاض الی سواد. (اقرب الموارد). خاکسترگونی یا مانند آن . (شرح قاموس ).
غیثمةلغتنامه دهخداغیثمة. [ غ َ ث َ م َ] (ع اِ) جنگ و اضطراب . (از اقرب الموارد) (از متن اللغة). کارزار و دشمنی با یکدیگر. اختلال و اختلاف .
غثیمةلغتنامه دهخداغثیمة. [ غ َ م َ ] (ع اِ) طعامی است که از ملخ سازند. (منتهی الارب ) (آنندراج ). || طعام اهل بادیه . (مهذب الاسماء). || (مص ) کارزار کردن . با هم خصومت کردن . (منتهی الارب ).
غتمةلغتنامه دهخداغتمة. [ غ ُ م َ ] (ع اِمص ) عجمیت . (منتهی الارب ) (آنندراج ). سخن پیدا نتوان گفتن . فصاحت نداشتن . (ناظم الاطباء). عجمت در سخن : تقول فی منطقه غتمة. (اقرب الموارد).
غتمیلغتنامه دهخداغتمی . [ غ ُ می ی ](ع ص نسبی ) (منسوباً) مرد که کلام پیدا گفتن نتواند.(منتهی الارب ). || و منه لبن غتمی ؛ ای ثخین لاصوت لصبه ؛ یعنی شیر غلیظ که ریختن آن صدائی ندارد. (منتهی الارب ). || گرم . (دزی ج 2 ص 201).<