غدةلغتنامه دهخداغدة. [ غ ُدْ دَ ](ع اِ) گره گوشت . گره اندام پیه ناک . (منتهی الارب ). کل عقدة فی الجسد اطاف بها شحم ، تقول : فی کلامه غدد لها حجم و عدد. هر گوشتپاره ٔ درشت میان پی . (منتهی الارب ) (آنندراج ). پاره گوشتی صلب که میان پوست و گوشت به علت بیماری ایجاد شود و با تحریک به حرکت می آ
غیضةلغتنامه دهخداغیضة. [ غ َ ض َ ] (اِخ ) ناحیه ای است در شرق موصل از اعمال عقرالحمیدی ، قرای متعددی دارد و وحوش و پرندگان در آنها بسیارند. در هر سال بیش از پنج هزار دینار از بهای چوب و نی و مستغل و زراعت و آسیاب عایدی دارد. (از معجم البلدان ).
غیضةلغتنامه دهخداغیضة. [ غ َ ض َ ] (ع اِ) اسم مرت از غَیض در معانی مصدری . (از اقرب الموارد). رجوع به غیض شود. || نیستان . (دهار). || بیشه . (مهذب الاسماء) (صراح ). بیشه و جنگل . (منتهی الارب ) (دزی ج 2 ص 234). اَجَمَة. (اقرب
غدهفرهنگ فارسی عمید۱. (پزشکی) تومور: غدۀ سرطانی.۲. (زیستشناسی) بافتی در بدن که مادهای ترشح میکند: غدۀ لوزالمعده، غدۀ تیروئید.۳. تکه گوشت سخت یا پیه به اندازۀ فندق یا بزرگتر که میان گوشت پیدا میشود؛ دژپیه.⟨ غدۀ فوق کلیوی: (زیستشناسی) هریک از دو غدۀ کوچک بر روی کلیهها که بخش مرکزی آنها هو
غدة درقيةدیکشنری عربی به فارسیغمباد , بزرگ شدن غده تيروءيد , گواتر , سپرديس , سپرمانند , وابسته بغده درقي
خنازیر (غدة زیر گلو)گویش اصفهانی تکیه ای: honnâq طاری: --------- طامه ای: xonnâq طرقی: xanâzir کشه ای: ------- نطنزی: honnâq
کیست (غدة زیر پوست)گویش اصفهانی تکیه ای: došvel طاری: došmel طامه ای: qodda طرقی: došmel کشه ای: došmel نطنزی: dombelǰirpusti
خنازیر (غدة زیرِ گلو)گویش خلخالاَسکِستانی: xanazil دِروی: xânazil شالی: xanâzil کَرنَقی: xanazil کَرینی: xanazil کُلوری: xənâzil گیلَوانی: xânazil لِردی: xânazil
کیست (غدة زیرِ پوست)گویش خلخالاَسکِستانی: jəmân دِروی: ur/ vəded شالی: ur کَجَلی: qidid/ ur کَرنَقی: kuralək کَرینی: čipân/ ur کُلوری: ur گیلَوانی: âmâ لِردی: jomâ
غده هالغتنامه دهخداغده ها. [ غ ُدْ دَ / دِ ] (اِ) ج ِ غدة. غدد. رجوع به غدد شود: غده های تراوا، غده های تناسلی ، غده های جنسی ، غده های خدو، غده های فوق کلیوی ، غده های لمفاتیکی یا لنفاوی ، غده های مترشح . رجوع به این ترکیبات شود.
غدة درقيةدیکشنری عربی به فارسیغمباد , بزرگ شدن غده تيروءيد , گواتر , سپرديس , سپرمانند , وابسته بغده درقي
سلغدةلغتنامه دهخداسلغدة. [ س ِل ْ ل َ دَ / س ِ غ َدْ دَ] (ع ص ) زن بسیارخوار و بسیارنوش . (ناظم الاطباء).
ساغدةلغتنامه دهخداساغدة. [ غ ِ دَ ] (ع ص ) فصال ساغدة، و مسغده ؛ بچه های شتر جداکرده از مادران و سیراب از شیر فربه . (شرح قاموس ). شترکره های سیرشیر وشیرفربه . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). راویة من اللبن سمینة. (اقرب الموارد) (قطر المحیط).
مسغدةلغتنامه دهخدامسغدة. [ م ُ غ َ دَ ] (ع ص ) فصال مسغدة؛ شتر کره های شیرمست و فربه . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). ساغدة. و رجوع به ساغدة شود.
مواغدةلغتنامه دهخدامواغدة. [ م ُ غ َ دَ ] (ع اِ) یک نوع از بازی . (ناظم الاطباء). نوعی بازی که بازی کننده همان عمل و کاری کند که یار و حریف او انجام دهد.
مواغدةلغتنامه دهخدامواغدة. [ م ُ غ َ دَ ] (ع مص ) مصاحب کردن کسی را. || رفتن کسی با دیگری . (ناظم الاطباء). || مجارات در رفتن . با یکدیگر در رفتن مسابقه نهادن . (از اقرب الموارد). || گاه مواغده را در ناقه ٔ واحد استعمال کنند زیرا یک دست ویک پای او با هم می روند و دست و پای دیگرش با هم . (از اقر