خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
غراچه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
غراچه
/qarāče/
معنی
= غرچه۱
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
غراچه
لغتنامه دهخدا
غراچه . [ غ َ چ َ ] (اِخ ) نام ولایتی . ولایت غرجستان .غرچه . (برهان قاطع). رجوع به غرچه و غرجستان شود.
-
غراچه
لغتنامه دهخدا
غراچه . [ غ َ چ َ / چ ِ ] (ص ) حیز و مخنث و نامرد. (برهان قاطع) (آنندراج ). غر. غرچه . (برهان قاطع). در ترکی آذری قره چی گویند. || مردم دیوث و زن بحریف بر. (برهان قاطع) (آنندراج ). غلتبان . غر. غرچه . (برهان قاطع). قره چی در ترکی آذری . || مردم به چش...
-
غراچه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [قدیمی] qarāče = غرچه۱
-
غراچه
فرهنگ فارسی معین
(غَ چِ) (ص .) نک غرچه .
-
غراچه
لهجه و گویش مازنی
gheraache ظرف مسی دسته دار که برای دوشیدن شیر استفاده شود
-
واژههای همآوا
-
قراچه
لغتنامه دهخدا
قراچه . [ ق َ چ ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان تکاب بخش ریوش شهرستان کاشمر. واقع در 7هزارگزی باختر ریوش و سر راه مالرو عمومی ریوش به بردسکن . موقع جغرافیایی آن کوهستانی و معتدل است . سکنه ٔ آن 703 تن است . آب آن از قنات و محصول آن غلات ، میوه جات و ابر...
-
جستوجو در متن
-
غرچستان
لغتنامه دهخدا
غرچستان . [ غ َ چ َ / چ ِ ] (اِخ ) همان غرجستان است . رجوع به ایران در زمان ساسانیان ص 524 شود. غرشستان . غرج الشار. غرچه . غراچه . رجوع به غرجستان و غرشستان شود.
-
غرش
لغتنامه دهخدا
غرش . [ غ َ ] (اِخ ) همان غرسستان است که در این زمان به زبان اهل خراسان اغلب آن را غور نامند. و آن را غرجستان نیز گفته اند و آن میان غزنة و کابل و هرات وبلخ واقع است . (از معجم البلدان ). غرجستان . غرج الشار. غرچه . غراچه . رجوع به غرجستان شود : و ول...
-
غرج الشار
لغتنامه دهخدا
غرج الشار. [ غ َ جُش ْ شا ](اِخ ) غرجستان . اصطخری در باب غور گوید: «اما غور دار کفر است و سبب اینکه آن را ذکر کردیم آن است که مسلمانانی در آنجا هستند و آنجا عبارت از کوههای آبادی است که دارای چشمه ها و باغها و رودخانه هاست و در اطراف غور عمل هرات قر...
-
احمق
لغتنامه دهخدا
احمق . [ اَ م َ ] (ع ص ) گول (مرد). کالیو. کالیوه . نادان . (مهذب الاسماء). بی عقل . غتفره . گاودل . گاوریش . کانا. دنگ . نابخرد. غراچه . لاده . کمله . ابله . (زوزنی ). دند. سفیه . بیهوش . خویله . (صحاح الفرس ). کم خرد. گزَر. مُدمَّغ. دبنگ . ببّه . (...
-
غرچه
لغتنامه دهخدا
غرچه . [ غ َ چ َ ] (اِخ ) غرجستان و آن ولایتی است مشهور از خراسان . (برهان قاطع). ولایتی است در خراسان . (صحاح الفرس ). نام ولایتی است از خراسان و در غربی غور و شرقی هرات واقع است . (آنندراج ) (انجمن آرا). نام ولایتی است در حوالی خراسان چنانکه می گوی...
-
چه
لغتنامه دهخدا
چه . [ چ َ / چ ِ ] (پسوند تصغیر) به فتح اول و عدم ظهور هاء در فارسی علامت تصغیر است . (در پهلوی ایچک ، ایچه ، ایزه ، ایزک ، ایجک ، ایژک نشانه ٔ تصغیر است ). (حواشی برهان قاطع چ معین ). چون در آخر کلمه درآورند افاده ٔ تصغیر کند مانند باغچه و طاقچه . (...
-
غرجستان
لغتنامه دهخدا
غرجستان . [ غ َ ج َ / ج ِ ] (اِخ ) ولایتی است که راه هرات در مغرب و غور در مشرق وی و مروالروذ در شمال و غزنه در جنوب آن است و عنوان پادشاه این ناحیت در قدیم «شار» بود. اکنون این ناحیه در افغانستان است . (حواشی برهان قاطع چ معین ). ناحیتی است (به خراس...