غرغر کردنلغتنامه دهخداغرغر کردن . [ غ ُ غ ُ ک َ دَ ] (مص مرکب ) آهسته سخن گفتن از سر خشم . غر زدن . (فرهنگ نظام ). سخن گفتن اعتراض آمیز.لندیدن . ژکیدن . ناخشنودی نمودن با کلماتی نامفهوم . لندلند کردن . قرقر کردن . رجوع به غرغر و قرقر شود.
غرغرفرهنگ فارسی عمید=غَرغَره: ◻︎ ز بس چونوچرا کاندر دلم خاست / رسید از خیرگی جانم به غرغر (ناصرخسرو: لغتنامه: غرغر)، ◻︎ قصه چه کنم ز درد بیماری / شیرینجانم رسیده با غرغر (مسعودسعد: ۲۳۷).⟨ جان به غرغر رسیدن: [قدیمی، مجاز] جان به لب رسیدن.
غرغرلغتنامه دهخداغرغر. [ غ ِ غ ِ ] (اِ صوت ) آوازی که از دولاب هنگام آب کشیدن بیرون می آید. (فرهنگ نظام ). || بانگ چرخ عرابه . || مجازاً حرف زدن کسی بسیار و بیجا. (از فرهنگ نظام ).
غرغرلغتنامه دهخداغرغر. [ غ ِ غ ِ ] (ع اِ) گیاهی است . (منتهی الارب ). گیاهی بهاری و مطبوع است و جز در کوه نروید و برگ آن شبیه به برگ خزامی (خیری صحرائی ) و گل آن سبز است . (از تاج العروس ). || ماکیان حبشی . یا ماکیان دشتی . (منتهی الارب ) . ماکیان بیابانی . (مقدمةالادب ). ماکیان دشتی . (دهار)
غرغرلغتنامه دهخداغرغر. [ غ ُ غ ُ ] (ص ) دبه خایه . (برهان قاطع) (آنندراج ) (فرهنگ رشیدی ) (جهانگیری ). شخصی که خصیه ٔ او بزرگ و پرباد شده باشد و به عربی مفتوق خوانند. (برهان قاطع). کسی که خایه ٔ او ورم داشته باشد و صدا کند. (آنندراج ) (از انجمن آرا) (فرهنگ رشیدی ). وجه تسمیه آواز غرغر است که
غرغره کردنلغتنامه دهخداغرغره کردن . [ غ َ غ َ رَ / رِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) آب در گلو گردانیدن بی فروبردن . آب یا دارویی در گلو گردانیدن برای شستن و پاک کردن دهان یا برای دفع بیماری . عمل غرغره . رجوع به غرغرة شود.
تمتمدیکشنری عربی به فارسیمن من , غرغر , لند لند , سخن زير لب , من من کردن , جويده سخن گفتن , غرغر کردن
غرغرفرهنگ فارسی عمید=غَرغَره: ◻︎ ز بس چونوچرا کاندر دلم خاست / رسید از خیرگی جانم به غرغر (ناصرخسرو: لغتنامه: غرغر)، ◻︎ قصه چه کنم ز درد بیماری / شیرینجانم رسیده با غرغر (مسعودسعد: ۲۳۷).⟨ جان به غرغر رسیدن: [قدیمی، مجاز] جان به لب رسیدن.
غرغرلغتنامه دهخداغرغر. [ غ ِ غ ِ ] (اِ صوت ) آوازی که از دولاب هنگام آب کشیدن بیرون می آید. (فرهنگ نظام ). || بانگ چرخ عرابه . || مجازاً حرف زدن کسی بسیار و بیجا. (از فرهنگ نظام ).
غرغرلغتنامه دهخداغرغر. [ غ ِ غ ِ ] (ع اِ) گیاهی است . (منتهی الارب ). گیاهی بهاری و مطبوع است و جز در کوه نروید و برگ آن شبیه به برگ خزامی (خیری صحرائی ) و گل آن سبز است . (از تاج العروس ). || ماکیان حبشی . یا ماکیان دشتی . (منتهی الارب ) . ماکیان بیابانی . (مقدمةالادب ). ماکیان دشتی . (دهار)
غرغرلغتنامه دهخداغرغر. [ غ ُ غ ُ ] (ص ) دبه خایه . (برهان قاطع) (آنندراج ) (فرهنگ رشیدی ) (جهانگیری ). شخصی که خصیه ٔ او بزرگ و پرباد شده باشد و به عربی مفتوق خوانند. (برهان قاطع). کسی که خایه ٔ او ورم داشته باشد و صدا کند. (آنندراج ) (از انجمن آرا) (فرهنگ رشیدی ). وجه تسمیه آواز غرغر است که
متغرغرلغتنامه دهخدامتغرغر. [ م ُ ت َ غ َغ ِ ] (ع ص ) آب در حلق گرداننده . (آنندراج ). غرغره نماینده و آب در گلو گرداننده . (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). و رجوع به تغرغر شود.
مغرغرلغتنامه دهخدامغرغر. [ م ِ غ ِ غ ِ ] (اِ) ضفدع . جرانة. غوک . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به ضفدع و غوک شود.
تغرغرلغتنامه دهخداتغرغر. [ ] (اِخ )ناحیتی بر مغرب چین و شمال تبت و خلخ . تغزغز: و اما اقلیم ششم از خرگاههای قای قون آغاز و بر خرخیز و تغرغر بگذرد سوی زمین ترکمانان و....(التفهیم چ جلال همایی ص 200). رجوع به تغزغز شود.
تغرغرلغتنامه دهخداتغرغر. [ ت َ غ َ غ ُ ] (ع مص ) آب در حلق گردانیدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). آب در حلق گردانیدن چنانکه نه فروداده شود و نه از دهان خارج گردد. (از اقرب الموارد). || اشک در چشم گردانیدن . (از اقرب الموارد). || بگشتن آواز در گلو. (زوزنی ). گردانیدن شبان صدا را د
غرغرفرهنگ فارسی عمید=غَرغَره: ◻︎ ز بس چونوچرا کاندر دلم خاست / رسید از خیرگی جانم به غرغر (ناصرخسرو: لغتنامه: غرغر)، ◻︎ قصه چه کنم ز درد بیماری / شیرینجانم رسیده با غرغر (مسعودسعد: ۲۳۷).⟨ جان به غرغر رسیدن: [قدیمی، مجاز] جان به لب رسیدن.