خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
غریم پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
غریم
/qarim/
معنی
۱. قرضداری که قادر به ادای قرض خود نباشد؛ مدیون؛ وامدار؛ بدهکار.
۲. طلبکار. Δ از اضداد است.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
غریم
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی، جمع: غُرَماء] [قدیمی] qarim ۱. قرضداری که قادر به ادای قرض خود نباشد؛ مدیون؛ وامدار؛ بدهکار.۲. طلبکار. Δ از اضداد است.
-
غریم
لغتنامه دهخدا
غریم . [ غ َ ] (ع ص ) وام دار. و فی المثل : خذ من غریم السوء ما سنح . (منتهی الارب ) (آنندراج )(دهار). قرض دار. مدیون . مقروض . بدهکار. فام دار. ج ، غُرَماء. (اقرب الموارد) (مهذب الاسماء) : بر تنت وام است جانت گرچه دیربازباید داد وام ای بدغریم . ناصر...
-
غریم
لغتنامه دهخدا
غریم . [ غ ِ ] (اِخ ) (هوبرت ...) معرب گریم . (از اعلام المنجد). رجوع به گریم شود.
-
غریم
فرهنگ فارسی معین
(غَ) [ ع . ] (ص .) 1 - بدهکار، وامدار. 2 - وام خواه ، طلب کار.
-
واژههای همآوا
-
قریم
لغتنامه دهخدا
قریم . [ ق ُ رَ ] (اِخ ) (بنو...) طائفه ای است . (منتهی الارب ).
-
قریم
لغتنامه دهخدا
قریم . [ ق ُ رَ ] (اِخ ) قِرِم . شهری است . (منتهی الارب ).
-
جستوجو در متن
-
غرماء
لغتنامه دهخدا
غرماء. [ غ ُ رَ ] (ع ص ، اِ) ج ِ غریم . (اقرب الموارد) (دهار). رجوع به غریم شود.
-
وامیار
لغتنامه دهخدا
وامیار. (ص مرکب ) غریم . (یادداشت مرحوم دهخدا): عاد ظالم هارب من غریم ؛ مردی نباشد که از وامیار بگریخته باشد. (تفسیر ابوالفتوح رازی ص 26).
-
غرما
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: غرماء، جمعِ غریم] [قدیمی] qoramā = غریم〈 غرما کردن: [قدیمی] تقسیم کردن اموال بدهکار ورشکسته بهوسیلۀ طلبکاران میان خود.
-
استدماء
لغتنامه دهخدا
استدماء. [ اِ ت ِ ] (ع مص ) بنرمی خواستن حق خود را از غریم . (منتهی الارب ).
-
دائن
لغتنامه دهخدا
دائن . [ ءِ] (ع ص ) قرض دهنده . (آنندراج ). وام ده . غریم . فام ده . || وام خواه . فام خواه . غریم . مدیون . وام دار. وام گیرنده . رجل دائن ؛ مرد وامدار. (منتهی الارب ).
-
برس
لغتنامه دهخدا
برس . [ ب َ ] (ع مص ) تشدد برغریم . (منتهی الارب ). سختگیری برغریم . (آنندراج ). تشدد کردن بر غریم . (ناظم الاطباء).
-
تعصیص
لغتنامه دهخدا
تعصیص . [ ت َ ] (ع مص ) ستیهیدن بر غریم . (از منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). الحاح کردن بر بدهکار. (از اقرب الموارد).