لغتنامه دهخدا
غزان اوغلان . [ غ َ اُغ ْ ] (اِخ ) پسر طغرلجه که امیر ارقنای وی را در پناه خود گرفته تمرد و عصیان آغاز کرد و مردم را به خود دعوت نمود. سلطان ابوسعید «بولادقبا» را مأمور دفع کرد و ارقنای امان خواست و «غزان » به دستور امیر بولادقبا به قتل رسید. رجوع به ذیل جامع التواریخ رشیدی