غفللغتنامه دهخداغفل . [ غ َ ف َ ] (ع مص ،اِمص ، اِ) به معانی غفلة. (منتهی الارب ) (آنندراج ). رجوع به غفلة شود. || افزون و بلند و فراخی زیست . (منتهی الارب ): الکثیرالرفیع، والسعة من العیش ، یقال : هو فی غفل من عیشة. (اقرب الموارد). صاحب تاج العروس آرد: «الغفل محرکة، الکثیر الرفیع (به غین مع
غفللغتنامه دهخداغفل . [غ ُ ] (ع ص ) آنکه از خیر و شر او امید و بیم نباشد. (منتهی الارب ). آنکه امیدی به خیر او نیست و از شر اونمیترسند. (اقرب الموارد). || بی علامت و نشان از تیر قمار و راه و جز آن . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || زمین مانده که در آن نشان عمارت نباشد. کسائی گوید: زمینی
غفیللغتنامه دهخداغفیل . [ ] (اِخ ) ابن محمدبن غفیل بن غنیمة عامری . او از عبدالملک بن شعبة روایت کرد و سلفی نیز از وی روایت دارد. (از تاج العروس ).
غافل غافللغتنامه دهخداغافل غافل . [ ف ِ ل ِ ف ِ ] (ص مرکب ) بسیار نادان . بسیار بی خبر : خاقانی از این راه دورنگی به کران باش یا عاقل عاقل زی یا غافل غافل .خاقانی .
غفوللغتنامه دهخداغفول . [ غ َ ] (ع ص ) شتر ماده که به سبب متانت و رزانت از چیزی نرمد. (منتهی الارب ) (آنندراج ). شتر ماده ٔ ابلهی که از شیر دادن به بچه ٔ از شیر بازگرفته شده امتناع نکند و به دوشیدن شیر از وی بی اعتنا باشد. (از اقرب الموارد).
غفوللغتنامه دهخداغفول . [ غ ُ ] (ع مص ) غافل شدن . (تاج المصادر بیهقی ) (مصادر زوزنی ). به معانی غفلة و غَفَل . (از اقرب الموارد). رجوع به غفلة و غَفَل شود.
غافلدیکشنری عربی به فارسیسهو , غير عمدي , فراموشکار , بي توجه , بي اطلا ع , بي خبر , ناگهان , غفلتا , سراسيمه , ناخوداگاه , ناخود اگاهانه
غفلتلغتنامه دهخداغفلت . [ غ َ ل َ ] (ع مص ) گذاشتن . فراموش کردن . (منتهی الارب ). سهو. (دهار). رجوع به غفلة شود. || بی خبر گشتن . (منتهی الارب ). نادانستن چیزی و توجه نداشتن به چیزی . (فرهنگ نظام ). بی خبری و فراموشی . بی تمیزی و نادانی و بی تدبیری و بی پروایی . تهاون و سهل انگاری و عدم اعتن
غفلانلغتنامه دهخداغفلان . [ غ ُ ] (ع اِمص ) غفلت ورزی و بیخبری . (منتهی الارب ) (آنندراج ). اسم مصدر از غَفَل . (از اقرب الموارد). || (ص ) غافل . (اقرب الموارد). بی اندیشه و غافل و بیخبر و بی پروا. (ناظم الاطباء).
غفلتیلغتنامه دهخداغفلتی . [ غ َ / غ ِ ل َ ] (حامص ) بی خبری . بی احتیاطی . بی پروایی . (ناظم الاطباء). || (ق ) در تداول مردم آذربایجان به معنی غفلةً (ناگهانی ) استعمال میشود.
غفلقةلغتنامه دهخداغفلقة. [ غ َ ف َل ْ ل َ ق َ ] (ع ص ) زن بدزبان بدکردار، وبالمهملة افصح . (منتهی الارب ). عفلقة به عین مهمله فصیح تر است . (از اقرب الموارد). رجوع به عفلقة شود.
غفلقةلغتنامه دهخداغفلقة. [ غ َ ل َ ق َ ] (ع اِ) طوفان . مجازاً بدبختی که کسی با آن تهدید میشود. نکبتهایی که ناگهان میرسند. (از دزی ج 2 ص 219).
غفوللغتنامه دهخداغفول . [ غ ُ ] (ع مص ) غافل شدن . (تاج المصادر بیهقی ) (مصادر زوزنی ). به معانی غفلة و غَفَل . (از اقرب الموارد). رجوع به غفلة و غَفَل شود.
زبنلغتنامه دهخدازبن . [ زَ ] (اِخ ) فرقه ای از عشیره ٔ عامر. رشته ای از غفل که طایفه ای هستند از طوقه از بنی صخر یکی از عشایر بادیه ٔ شرقی اردن . (از معجم قبائل العرب تألیف عمررضا کحالة).
اغفاللغتنامه دهخدااغفال . [ اَ ] (ع ص ، اِ) ج ِ غُفل ،یعنی آنکه از خیر و شر او امید و بیم نباشد و بی علامت و نشان و شتر ماده ٔ بی شیر. و منه حدیث : طهفة النهدی لنا نعم اغفال ما تبض ببلال ؛ ای ما تقطر ضروعها بلبن . (منتهی الارب ). ج ِ غفل . (ناظم الاطباء) (دهار). و در تاج العروس حدیث مذکور بدین
ناآزموده کارلغتنامه دهخداناآزموده کار. [ زِ / زْ دَ / دِ ] (ص مرکب ) ناشی . ناورزیده . مقابل آزموده . بی وقوف . بی تجربه . نااستاد. صاحب منتهی الارب آرد: غُفِل ، مطرِمذ، ناآزموده کار. ضَرَع ؛ سست بدن ناآزموده کار.و نیز در معنی کلمات
عفالغتنامه دهخداعفا. [ ع َ ](ع اِ) زمین و شهر غفل که در وی پی کسی نیامده باشد. (منتهی الارب ). شهری که اثری از ملک برای کسی در آن نباشد. (از اقرب الموارد). زمینی که کسی در آن نرفته و آثار آبادی در وی نبود. (ناظم الاطباء). || خرکره . (منتهی الارب ). بچه ٔ حمیر را نامند و گفته اند یرنعام است .
غفلتلغتنامه دهخداغفلت . [ غ َ ل َ ] (ع مص ) گذاشتن . فراموش کردن . (منتهی الارب ). سهو. (دهار). رجوع به غفلة شود. || بی خبر گشتن . (منتهی الارب ). نادانستن چیزی و توجه نداشتن به چیزی . (فرهنگ نظام ). بی خبری و فراموشی . بی تمیزی و نادانی و بی تدبیری و بی پروایی . تهاون و سهل انگاری و عدم اعتن
غفلانلغتنامه دهخداغفلان . [ غ ُ ] (ع اِمص ) غفلت ورزی و بیخبری . (منتهی الارب ) (آنندراج ). اسم مصدر از غَفَل . (از اقرب الموارد). || (ص ) غافل . (اقرب الموارد). بی اندیشه و غافل و بیخبر و بی پروا. (ناظم الاطباء).
غفلت داشتنلغتنامه دهخداغفلت داشتن . [ غ َ / غ ِ ل َ ت َ ] (مص مرکب ) غفلت کردن . غافل بودن . بی خبری . ناآگاهی . رجوع به غفلت و غفلة شود.
غفلت شمردنلغتنامه دهخداغفلت شمردن . [ غ َ / غ ِ ل َ ش ُ / ش ِ م ُ دَ ] (مص مرکب ) سهو دانستن . مشتبه و معیوب شمردن : گفته های عاقلان غفلت شماری با نظرخود نگویی تا امامت یا رسالت چیست بس .<p class
غفلت کردنلغتنامه دهخداغفلت کردن . [ غ َ / غ ِ ل َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) غافل بودن . غفلت ورزیدن . غفلت داشتن . تغاضی . (منتهی الارب ). رجوع به غفلت و غفلة شود : آن دیگری که تحرزی داشت ... با خود گفت غفلت کردم . (کلیله و دمنه ).
دغفللغتنامه دهخدادغفل . [ دَ ف َ ] (ع ص ) زندگانی فراخ با ارزانی . (منتهی الارب ). عیش فراخ . (دهار). زندگانی فراخ و با فراوانی . (از اقرب الموارد). || پرهای بسیار. (منتهی الارب ). بسیار از پَر. (از اقرب الموارد). || (اِ) بچه ٔ پیل یا بچه ٔ گرگ . (منتهی الارب ) (ازاقرب الموارد). بچه ٔ فیل . (
دغفللغتنامه دهخدادغفل .[ دَ ف َ ] (اِخ ) ابن حنظلةبن زیدبن عبده ذهلی شیبانی ، مشهور به دغفل ناسب . از نسب شناسان عرب بود که در نسب شناسی بدو مثل زنند. و برخی گویند نام او حجر و لقبش دغفل بوده است . معاویه او را به تعلیم فرزندش یزید گماشته بود. دغفل به سال 65
زغفللغتنامه دهخدازغفل . [ زَ ف َ ] (ع اِ) درختی است . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به ماده ٔ بعد شود.
متغفللغتنامه دهخدامتغفل . [ م ُ ت َ غ َف ْ ف ِ ] (ع ص ) غفلت دارنده بقصد. (آنندراج ). غافل و بی خبر و کسی که بقصد و عمد غفلت می ورزد. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). و رجوع به تغفل شود.