خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
غلب پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
غلب
معنی
(غُ لُ) (اِ.) = غلپ : نک غلپ .
فرهنگ فارسی معین
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
غلب
لغتنامه دهخدا
غلب . [ غ َ ] (ع مص ) چیره شدن . (منتهی الارب )(آنندراج ). غلبه کردن . (مصادر زوزنی ) (تاج المصادر بیهقی ) (ترجمان علامه ٔ جرجانی ). به معنی غَلَب و غَلَبَة. (از اقرب الموارد). رجوع به همین مدخل ها شود.
-
غلب
لغتنامه دهخدا
غلب . [ غ َ ل َ ] (ع مص ) چیره شدن . (منتهی الارب ). غلبه کردن . (تاج المصادر بیهقی ). در آیه ٔ شریفه ٔ : «و هم من بعد غلبهم سیغلبون ». (قرآن 3/30). غلب ازمصادر مفتوحة العین است مانند طلب ، فراء گوید: محتمل است که آن «غلبه » باشد که هاء آن به جهت اضا...
-
غلب
لغتنامه دهخدا
غلب . [ غ ُ ] (ع ص ، اِ) ج ِ اَغلَب . (منتهی الارب ) (ترجمان علامه ٔ جرجانی ) (تاج العروس ). ستبرگردنان .(از ترجمان علامه ٔ جرجانی ). رجوع به اغلب شود. || بوستانهای بسیاردرخت . (ترجمان علامه ٔ جرجانی ). ج ِ غلباء. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع ...
-
غلب
لغتنامه دهخدا
غلب . [غ ُ ل ُ ] (اِ) یک پری دهان از آب یا مایعی دیگر، به مقدار یک بار فروبردن آب یا مایعی دیگر: دو غلب آب .
-
غلب
فرهنگ فارسی معین
(غُ لُ) (اِ.) = غلپ : نک غلپ .
-
غلب
لهجه و گویش مازنی
gholeb چیز زیاد پرتعداد
-
واژههای همآوا
-
قلب
واژگان مترادف و متضاد
۱. دل، فواد ۲. باطن خاطر، ذهن ۳. بدل، تقلبی، شهروا، قلابی، ناسره ۴. مرکز، میان، وسط ۵. تقلب ۶. تحریف
-
قلب
فرهنگ واژههای سره
دل
-
قَلْبٌ
فرهنگ واژگان قرآن
قلب ( قلب در قرآن مرکز ادراک انسان شناخته می شود و به تازگی تحقیقات علمی نیز نشان داده است در اطراف بدن هر انسانی یک میدان الکترو مغناطیسی به مرکزیت قلب وجود دارد و ادراکات انسان از قلب سرچشمه گرفته وسپس فلب پیامها را به مغز با همان میدان الکترومغنا...
-
قلب
لغتنامه دهخدا
قلب . [ ق َ ] (اِخ ) آبی است به حره ٔ بنی سلیم . (منتهی الارب ).
-
قلب
لغتنامه دهخدا
قلب . [ ق َ ] (اِخ ) شهری است در اندلس . رجوع به اسپانی و اسپانیا و نخبةالدهر دمشقی ص 245 شود.
-
قلب
لغتنامه دهخدا
قلب . [ ق َ ] (ع مص ) بر دل کسی زدن . || پشت چیزی را به جانب شکم گردانیدن . || میرانیدن خدای کسی را. || برگردانیدن . || باژگونه گردانیدن . || بازگردانیدن مردمان . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). گویند: قلب المعلم الصبیان ؛ اذا صرفهم الی بیوتهم . (اقرب...
-
قلب
لغتنامه دهخدا
قلب . [ ق َ ل َ ] (ع اِمص ) برگشتن لب . (اقرب الموارد). برگشتگی لب . (منتهی الارب ) (آنندراج ).
-
قلب
لغتنامه دهخدا
قلب . [ ق ُ ] (ع اِ) دستیانه و دست برنجن زنان . (منتهی الارب ). دست برنجن زن برنتافته ، و گفته اند آنچه از آن مفتول باشد از یک طاق نه دو طاق ، و گفته اند استعاره است از قلب نخله (پیه خرمابن ) به خاطر سپیدی آن ، و گفته اند مبنی برعکس است . و در اساس آ...