غلمبهلغتنامه دهخداغلمبه . [ غ ُ ل ُ ب َ / ب ِ ] (ص ) عبارت یا الفاظ و ترکیبات مشکل که گوینده یا نویسنده برای اظهار فضل خود استعمال کند. (از فرهنگ نظام ). گفتاری درشت از کسی که چنین گفته او را نسزد. غلنبه . رجوع به غلنبه شود.
غلمبهفرهنگ فارسی معین(غُ لُ بِ) (اِ.) = غلنبه : 1 - هر چیز گرد و گلوله مانند که درشت و ناهموار باشد. 2 - جملات و عبارات مشکل و پیچیده که کسی برای اظهار فضل بیان می کند.
غلمبه بافیلغتنامه دهخداغلمبه بافی . [غ ُ ل ُ ب َ / ب ِ ] (حامص مرکب ) عبارت مشکل ادا کردن یا استعمال الفاظ و ترکیبات دشوار برای اظهار فضل . (از فرهنگ نظام ). غلنبه بافی . رجوع به غلنبه بافی شود.
غلمبه بافیلغتنامه دهخداغلمبه بافی . [غ ُ ل ُ ب َ / ب ِ ] (حامص مرکب ) عبارت مشکل ادا کردن یا استعمال الفاظ و ترکیبات دشوار برای اظهار فضل . (از فرهنگ نظام ). غلنبه بافی . رجوع به غلنبه بافی شود.
غلنبه بافیلغتنامه دهخداغلنبه بافی . [ غ ُ لُم ْ ب َ / ب ِ ] (حامص مرکب ) عمل غلنبه باف . غلنبه گویی . غلمبه بافی . رجوع به غلنبه شود.
غلنبهلغتنامه دهخداغلنبه . [ غ ُ لُم ْ ب َ / ب ِ ] (اِ) گرد مُصمَت . گرد آگنده میان :َ یک غلنبه کره . یک غلنبه پنیر. || (ص ) بسیار: پول غلنبه . || گفتاری درشت از کسی که چنین گفته او را نسزد. قلمبه : کلمات غلمبه . عبارات غلنبه . حرف غلنبه .
قلنبهلغتنامه دهخداقلنبه . [ ق ُ لُم ْ ب َ / ب ِ ](اِ) درشت . ناهنجار. نتراشیده و نخراشیده . قلمبه .- قلنبه سلمبه ؛ غلنبه سلنبه : کلمات قلنبه سلمبه .- قلنبه گو ؛ غلنبه گو. آنکه کلمات درشت و نامأنوس بکار
غلمبه بافیلغتنامه دهخداغلمبه بافی . [غ ُ ل ُ ب َ / ب ِ ] (حامص مرکب ) عبارت مشکل ادا کردن یا استعمال الفاظ و ترکیبات دشوار برای اظهار فضل . (از فرهنگ نظام ). غلنبه بافی . رجوع به غلنبه بافی شود.