غناملغتنامه دهخداغنام . [ غ َن ْ نا ] (اِخ ) از صحابه است و نام او در اهل بدر آمده . پسر وی ابن غنام نیز از صحابه و راویان حدیث از رسول خداست . رجوع به الاستیعاب ص 517 ومنتهی الارب شود. صاحب قاموس وی را مکنی به ابوعیاض میداند، ولی صاحب تاج العروس گوید: من این
غناملغتنامه دهخداغنام . [ غ َن ْ نا ] (اِخ ) ابن محمدبن غنام نجدی متوفی به سال 1237 هَ . ق . فقیهی حنبلی بود. رجوع به معجم المؤلفین ج 8 ص 41 شود.
غناملغتنامه دهخداغنام . [ غ َن ْ نا ] (اِخ ) ابن اوس بن غنام خزرجی بیاضی بدری صحابی است . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ).
غنائملغتنامه دهخداغنائم . [ غ َ ءِ ] (ع اِ) ج ِ غَنیمة. (اقرب الموارد). مالهای غنیمت . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). رجوع به غنیمة و غنیمت شود : صدوبیست سر فیل از آن فتح در مرابط فیلان خاص افزود با غنائم بسیار از اموال و اسلحه . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی چ <span class="hl" dir=
غنائمدیکشنری عربی به فارسیغنيمت , يغما , تاراج , سودباداورده , فساد , تباهي , از بين بردن , غارت کردن , ضايع کردن , فاسد کردن , فاسد شدن , پوسيده شدن , لوس کردن , رودادن
غنامیلغتنامه دهخداغنامی . [ غ ُ ما ] (ع اِ) مقصد و هدف . غایت و قصاری . یقال : هذا غناماک أن تفعل کذا؛ ای قصاراک و غایتک . (منتهی الارب ).
ابن غنام الکلابیلغتنامه دهخداابن غنام الکلابی . [ اِ ن ُ غ َن ْ نا مِل ْ ک ِ ] (اِخ ) از مردم کوفه ، معاصر ابن کناسه . و کتاب النسب و کتاب الملح از اوست . (ابن الندیم ).
ابوطاهرلغتنامه دهخداابوطاهر. [ اَ هَِ ] (اِخ ) ابراهیم بن یحیی بن غنام حنبلی . رجوع به ابراهیم ... شود.
غنامیلغتنامه دهخداغنامی . [ غ ُ ما ] (ع اِ) مقصد و هدف . غایت و قصاری . یقال : هذا غناماک أن تفعل کذا؛ ای قصاراک و غایتک . (منتهی الارب ).
اغناملغتنامه دهخدااغنام . [ اَ ] (ع اِ) ج ِ غَنَم ، بز و گوسپندان . (غیاث اللغات ). گوسپندان و بز.(آنندراج ). گله ها. (منتهی الارب ). ج ِ غنم که بمعنی بزها و گوسپندان است و مفرد از خود ندارد. (از اقرب الموارد). غُنوم . اَغانِم . (از اقرب الموارد) : صهیل خیول و رغاء جمال