غنملغتنامه دهخداغنم . [ غ َ ] (ع مص ) غنیمت گرفتن و بغنیمت رسیدن . غُنم . غَنَم . غُنمان . غَنیمَة. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (المنجد). رجوع به غُنم شود.
غنملغتنامه دهخداغنم . [ غ َ ] (اِخ ) ابن اریش .از لخم از قحطانیه . وی جدی جاهلی است . منازل پسران او در اطفیحعه ٔ مصر بود. (از اعلام زرکلی ج 2 ص 760).
غنملغتنامه دهخداغنم . [ غ َ ] (اِخ ) ابن تغلب بن وائل . پدر بطنی است . (منتهی الارب ). پدر قبیله ای است و از ایشان «اراقم » هستند که شش برادر، و فرزندان بکربن حبیب بن عمروبن غنم بودند. (از تاج العروس ).
غنیملغتنامه دهخداغنیم . [ غ َ ] (ص ) ظاهراً فارسی است بمعنی دشمن . (فرهنگ نظام ). خصم . (فرهنگ شعوری ج 2 ورق 182 ب ). خصم اَلَدّ درتداول امروز گویند: کربلا غنیمت باشد... رجوع به فرهنگ نظام شود : چو
غنیملغتنامه دهخداغنیم . [ غ ُ ن َ ] (اِخ ) ابن قیس ، مکنی به ابوالعنبر. تابعی ، و از رواة حدیث است . در تاج العروس آمده : غنیم بن قیس مازنی تابعی است . وی نزد عمر آمد. از سعد و ابوموسی روایت کند، و سلیمان تیمی و جریری و گروهی از او روایت دارند.
غنیملغتنامه دهخداغنیم . [غ َ ] (ع اِ) مال غنیمت و نیل چیزی بی دسترنج . (منتهی الارب ) (آنندراج ). آنچه از جنگجویان به قهر و غلبه گیرند. (از المنجد). غُنم . مُغنَم . غَنیمَت . فَی ٔ .
غنیمفرهنگ فارسی عمید۱. آنچه در جنگ بهقهر و غلبه از دشمن بگیرند؛ غنیمت.۲. دشمن: ◻︎ خویشتن دارد او دو هفته نگاه / هم بر آنسان که از غنیم غنیم (ابوحنیفۀ اسکافی: شاعران بیدیوان: ۵۹۲).
ابوغنیملغتنامه دهخداابوغنیم . [ اَ غ ُ ن َ ] (اِخ ) سعیدبن حدیر الحضرمی . از روات حدیث است و صفوان بن عمرو از او روایت کند.
ابوغنیملغتنامه دهخداابوغنیم . [ اَ غ ُ ن َ ] (اِخ ) عنبسةبن غنیم کلابی .از روات حدیث است و ولیدبن مسلم از او روایت کند.
غنیملغتنامه دهخداغنیم . [ غ َ ] (ص ) ظاهراً فارسی است بمعنی دشمن . (فرهنگ نظام ). خصم . (فرهنگ شعوری ج 2 ورق 182 ب ). خصم اَلَدّ درتداول امروز گویند: کربلا غنیمت باشد... رجوع به فرهنگ نظام شود : چو
غنیملغتنامه دهخداغنیم . [ غ ُ ن َ ] (اِخ ) ابن قیس ، مکنی به ابوالعنبر. تابعی ، و از رواة حدیث است . در تاج العروس آمده : غنیم بن قیس مازنی تابعی است . وی نزد عمر آمد. از سعد و ابوموسی روایت کند، و سلیمان تیمی و جریری و گروهی از او روایت دارند.