غددلغتنامه دهخداغدد. [ غ ُدَدْ ] (ع اِ) ج ِ غُدّه . (منتهی الارب ) : دروجود بزم ما اغیار شد همچون غددگر ازاله میکنی لابد مضرت میرسد. (لسان العجم بنقل از ابوالمعالی ).رجوع به غده شود.
غددلغتنامه دهخداغدد. [ غ َدَدْ ] (ع اِ) مرگامرگی شتران . (منتهی الارب ). طاعون الابل . ج ، غداد. (اقرب الموارد). رجوع به غداد شود.
غضضلغتنامه دهخداغضض . [ غ ُ ض َض ْ ] (ع اِ) ج ِ غُضَّة، به معنی ذلت و منقصت . (از منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به غضة شود.
غضیضلغتنامه دهخداغضیض . [ غ َ ] (اِخ ) ام ولد هارون الرشید. رجوع به عیون الانباء ج 1 ص 120 و انساب سمعانی ورق 409 ب شود.