چغبتلغتنامه دهخداچغبت . [ چ َ ب ُ ] (اِ) پنبه و پشم و امثال گویند که در میان نهالی و لحاف و بالش و ابره و آستر قبا و امثال آن گذراند وبه عربی «حشو» گویند و به این معنی بجای یای ابجد نون هم آمده است . (برهان ). پنبه و پشم که در میان ابره و آستر و نهالی و تشک نهند و بتازی آن را «حشو» گویند. (آن
غیبتلغتنامه دهخداغیبت . [غ َ ب َ ] (ع مص ) ناپدید شدن . دور شدن . جدایی . غایب شدن . ضد حضور. غیاب . رجوع به غَیبَة شود : عیشیم بود با تو در غیبت و در حضرت حالیم بود با تو در مستی و هشیاری . منوچهری .اگر بغیبت وی خللی افتد بخوارزم
غیبتفرهنگ فارسی عمید۱. [مقابلِ حضور] غایب شدن؛ ناپیدا شدن؛ پنهان شدن از نظر؛ نهان بودن.۲. در شیعۀ اثناعشری، نهان بودن امام دوازدهم از انظار.⟨ غیبت صغرا: در شیعۀ اثناعشری، غیبت امام دوازدهم از چهار سال بعد از تولد یعنی از سال ۲۶۰ (هـجری قمری) تا مدت ۶۹ سال (سال ۳۲۹ هـجری قمری) که سال فوت چهارمین نایب آن
غیبتفرهنگ فارسی عمیدبدگویی کردن پشت سر کسی؛ زشتیاد.⟨ غیبت کردن: (مصدر لازم) = غیبت۲⟨ غیبت گفتن: (مصدر لازم) [قدیمی] = غیبت۲
غیبتلغتنامه دهخداغیبت . [غ َ ب َ ] (ع مص ) ناپدید شدن . دور شدن . جدایی . غایب شدن . ضد حضور. غیاب . رجوع به غَیبَة شود : عیشیم بود با تو در غیبت و در حضرت حالیم بود با تو در مستی و هشیاری . منوچهری .اگر بغیبت وی خللی افتد بخوارزم
غیبتفرهنگ فارسی عمید۱. [مقابلِ حضور] غایب شدن؛ ناپیدا شدن؛ پنهان شدن از نظر؛ نهان بودن.۲. در شیعۀ اثناعشری، نهان بودن امام دوازدهم از انظار.⟨ غیبت صغرا: در شیعۀ اثناعشری، غیبت امام دوازدهم از چهار سال بعد از تولد یعنی از سال ۲۶۰ (هـجری قمری) تا مدت ۶۹ سال (سال ۳۲۹ هـجری قمری) که سال فوت چهارمین نایب آن
غیبتفرهنگ فارسی عمیدبدگویی کردن پشت سر کسی؛ زشتیاد.⟨ غیبت کردن: (مصدر لازم) = غیبت۲⟨ غیبت گفتن: (مصدر لازم) [قدیمی] = غیبت۲
غیبتلغتنامه دهخداغیبت . [ ب َ ] (ع اِمص ) عیب کسی در قفای او گفتن . (غیاث اللغات ). بدگویی در غیاب کسی . غیبَة. غَیبَة. غَیبَت . رجوع به غیبة شود. جرجانی گوید: غیبت یاد کردن بدیهای کسی در غیاب اوست ، بشرط آنکه شخص دارای آن بدیها باشد و در غیر این صورت بهتان است و اگر مواجهه گوید شتم است . (از
نایب غیبتلغتنامه دهخدانایب غیبت . [ ی ِ ب ِ غ َ / غ ِ ب َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) نایب خاص . رجوع به نایب خاص شود.
غیبتلغتنامه دهخداغیبت . [غ َ ب َ ] (ع مص ) ناپدید شدن . دور شدن . جدایی . غایب شدن . ضد حضور. غیاب . رجوع به غَیبَة شود : عیشیم بود با تو در غیبت و در حضرت حالیم بود با تو در مستی و هشیاری . منوچهری .اگر بغیبت وی خللی افتد بخوارزم
غیبتفرهنگ فارسی عمید۱. [مقابلِ حضور] غایب شدن؛ ناپیدا شدن؛ پنهان شدن از نظر؛ نهان بودن.۲. در شیعۀ اثناعشری، نهان بودن امام دوازدهم از انظار.⟨ غیبت صغرا: در شیعۀ اثناعشری، غیبت امام دوازدهم از چهار سال بعد از تولد یعنی از سال ۲۶۰ (هـجری قمری) تا مدت ۶۹ سال (سال ۳۲۹ هـجری قمری) که سال فوت چهارمین نایب آن
غیبتفرهنگ فارسی عمیدبدگویی کردن پشت سر کسی؛ زشتیاد.⟨ غیبت کردن: (مصدر لازم) = غیبت۲⟨ غیبت گفتن: (مصدر لازم) [قدیمی] = غیبت۲
غیبتلغتنامه دهخداغیبت . [ ب َ ] (ع اِمص ) عیب کسی در قفای او گفتن . (غیاث اللغات ). بدگویی در غیاب کسی . غیبَة. غَیبَة. غَیبَت . رجوع به غیبة شود. جرجانی گوید: غیبت یاد کردن بدیهای کسی در غیاب اوست ، بشرط آنکه شخص دارای آن بدیها باشد و در غیر این صورت بهتان است و اگر مواجهه گوید شتم است . (از