غیرت داشتنلغتنامه دهخداغیرت داشتن . [ غ َ / غ ِ رَ ت َ ] (مص مرکب ) رشک بردن و رقابت کردن . غیرت خوردن . (ناظم الاطباء). غیرت بردن . غیرت آوردن . رجوع به غَیرَت و غَیرَة شود. || حفظ ناموس کردن . غیرت خوردن . (ناظم الاطباء). تعصب و حمیت داشتن . رجوع به غَیرَت و غَیر
غیریتلغتنامه دهخداغیریت . [ غ َ ری ی َ ] (ع مص جعلی ، اِمص ) بینونت و دوتایی . تغییر. غیر بودن . تغایر. دیگرگون بودن . بیگانگی . || نامعلومی و عدم تحقق . (ناظم الاطباء). رجوع به غیر شود. || در اصطلاح ،غیریت مقابل هو هویت است و به چند قسم تقسیم میشود که عبارتند از: غیریت در جنس ، غیریت در نوع ،
یغرتلغتنامه دهخدایغرت . [ ی ُ غ ُ ] (ترکی ، اِ) یغورت . ماست . جغرات . (ناظم الاطباء). به لهجه ٔ آذری ، جغرات . (یادداشت مؤلف ). رجوع به جغرات و ماست شود.
غیرتلغتنامه دهخداغیرت . [ غ َ رَ ] (ع اِمص ) رشک . (فرهنگ اسدی ). حسد. رشک بردن ، با لفظ عربی استعمال میشود، و مردانه و سرشار از صفات آن است . (از آنندراج ). رجوع به غَیرَة و رشک شود : چون اسماعیل بیامد (متولد شد) و نور بیاورد، ساره غمناک گشت و بگریست از غیرت ، و گفت :
غرثلغتنامه دهخداغرث . [ غ َ رَ ] (ع مص ) گرسنه گردیدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ). گرسنه شدن . (تاج المصادر بیهقی ) (مصادر زوزنی ). گرسنگی . (غیاث اللغات ) (دهار). جوع .
غردلغتنامه دهخداغرد. [ غ َ رَ ] (ع مص ) بلند کردن طائر آواز را، و طرب انگیز نمودن و در حلق بگردانیدن .(منتهی الارب ) (آنندراج ). آواز گردانیدن به نغمات سرود و خوانندگی . (برهان قاطع). تغرید. || (اِ) نوعی از سماروغ . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). نوعی از رستنی که کمات گویند. (برهان قاطع). غَ
غیرت ناکلغتنامه دهخداغیرت ناک . [ غ َ / غ ِ رَ ] (ص مرکب ) آنکه غیرت دارد: رجل شنذیرة؛ مرد غیرت ناک . (منتهی الارب ). رجوع به غیرت شود.
غیرت خوردنلغتنامه دهخداغیرت خوردن . [ غ َ رَ خوَرْ / خُرْ دَ ] (مص مرکب ) رشک بردن و رقابت کردن . غیرت داشتن . (ناظم الاطباء). غیرت بردن . غیرت آوردن . رجوع به غیرت و غَیرَة شود. || حفظ ناموس کردن . (ناظم الاطباء). تعصب و حمیت داشتن . رجوع به غیرت و غَیرَة شود.
غیرتلغتنامه دهخداغیرت . [ غ َ رَ ] (ع اِمص ) رشک . (فرهنگ اسدی ). حسد. رشک بردن ، با لفظ عربی استعمال میشود، و مردانه و سرشار از صفات آن است . (از آنندراج ). رجوع به غَیرَة و رشک شود : چون اسماعیل بیامد (متولد شد) و نور بیاورد، ساره غمناک گشت و بگریست از غیرت ، و گفت :
غیرتفرهنگ فارسی عمید۱. حمیت؛ ناموسپرستی.۲. [قدیمی] رشک.⟨ غیرت آوردن: (مصدر لازم) [قدیمی] حسادت کردن.⟨ غیرت بردن: (مصدر لازم) [قدیمی]۱. = ⟨ غیرت آوردن۲. ناموسپرستی کردن.⟨ غیرت داشتن: (مصدر لازم) تعصب و حمیت داشتن؛ حفظ ناموس کردن.
غیرتفرهنگ فارسی معین( غ رَ) [ ع . غیرة ] 1 - (مص ل .) رشک بردن . 2 - (اِمص .) حمیت ، جرأت . 3 - ناموس پرستی . 4 - (اِ.) رشک .
خوش غیرتلغتنامه دهخداخوش غیرت . [ خوَش ْ / خُش ْ غ َ / غ ِ رَ ] (ص مرکب ) در تداول لوطیان گاهی علامت اعجاب و گاهی دشنامی است بجای بی غیرت . (یادداشت مؤلف ).
غیرتلغتنامه دهخداغیرت . [ غ َ رَ ] (ع اِمص ) رشک . (فرهنگ اسدی ). حسد. رشک بردن ، با لفظ عربی استعمال میشود، و مردانه و سرشار از صفات آن است . (از آنندراج ). رجوع به غَیرَة و رشک شود : چون اسماعیل بیامد (متولد شد) و نور بیاورد، ساره غمناک گشت و بگریست از غیرت ، و گفت :
بی غیرتلغتنامه دهخدابی غیرت . [ غ َ / غ ِ رَ ] (ص مرکب ) (از: بی + غیرت ) (در تداول عوام ) بی حمیت . (آنندراج ). بی ناموس . بی شرف . نامرد و آنکه دارای غیرت و عصبیت نباشد. (ناظم الاطباء). بی رگ . که به ناموس خویش رشگن نبود. بی ناموس . بی رشگ . بی حمیت . بی نام و
تمثال غیرتلغتنامه دهخداتمثال غیرت . [ ] (اِ مرکب ) کتاب حزقیال 8:3 و 5، به واضحی تمام معلوم نیست که در این آیه به کدام تمثال اشاره می نماید الا اینکه می توان گفت که اشاره به تمثالی است که نزدیک مدخ