غرسةلغتنامه دهخداغرسة. [ غ َ س َ ] (ع اِ) قلمه . شاخه ای که از درختی یا نهالی میبرند و در زمین میکارند و ریشه میگیرد. جوانه ٔ غرس کرده شده : غرسة الکرم المطمورة؛ جوانه ٔ یک بوته ٔ مو خوابانیده . || باغ . باغ شاهی . باغی که عادةً آن را آبیاری کنند. || کلنگ (پرنده ). (دزی ج <span class="hl" dir
غرسهلغتنامه دهخداغرسه . [ غ ُ س َ ] (اِخ ) قریه ای است از ناحیه ٔ بین النهرین در بین موصل و نصیبین واقع شده است و تاک و درخت فراوان دارد. (از معجم البلدان ).
غرشهلغتنامه دهخداغرشه . [ غ َ ش َ ] (اِخ ) صاحب تاریخ بیهق ولایت غورو غرشه را یکی از پنجاه ولایت مشهور ربع معمور عالم آورده است (ص 17 و 18) و غرشه همان غرش و غرشستان و ظاهراً غیر از غور است . رجوع به غرشستان و غور شود.
غرشةلغتنامه دهخداغرشة. [ غ َ ش َ ] (ع اِ) یکی غَرش ، میوه ٔ درختی . (اقرب الموارد). رجوع به غرش شود.
نادرستفرهنگ مترادف و متضاد۱. اشتباه، باطل، سقیم، سهو، غلط، غیرصحیح، مغلوط، نابجا، ناصحیح، ناصواب ۲. جلب ۳. خائن، خاطی، دغل، دغلکار، کجدست، متقلب ۴. معوج، ناراست ۵. ناشایسته ≠ درست
ناموجهلغتنامه دهخداناموجه . [ م ُ وَج ْ ج َه ْ ] (ص مرکب ) ناپسند. غیرمقبول . غیرصحیح . (ناظم الاطباء) : ابوالحسن عباد این معنی و حرکت بغایت ناموجه و غیرمحمود یافت . (تاریخ قم ص 143).- عذر ناموجه ؛ نامقبول .
دیورلغتنامه دهخدادیور. [ وَ ] (اِ) ظاهراً تخفیف یافته ٔ غیرصحیح کلمه ٔ کدیور است که صاحب خانه و سرای را گویند. (برهان ) (آنندراج ). مالک خانه و خداوند خانه (ناظم الاطباء). صاحب خانه . (جهانگیری ). || بهندی برادر کوچک شوهر باشد. (برهان ) (از آنندراج ). بهندی برادر نسبی و برادر کوچک شوهر زن . (
مصطلحلغتنامه دهخدامصطلح . [ م ُ طَ ل َ ] (ع ص ) اصطلاح شده . و معنای لفظی سوای معنی اصلی آن که همه ٔ مردم بر آن اتفاق دارند. (ناظم الاطباء). معنایی شایع نزد گروهی از مردم غیر از معنی حقیقی کلمه . مقرر. (یادداشت مؤلف ). اصطلاح شده : و دیگر آنکه اطلاق به حسب اصل صناعتی ب
ناصوابلغتنامه دهخداناصواب . [ ص َ ] (ص مرکب ) غلط. خطا. خبط. (ناظم الاطباء). نادرست . غیرصحیح . نابجا. مقابل صواب : امیر گفت این همه ناصواب است که خواجه می گوید و این کارها به تن خویش پیش خواهم گرفت . (تاریخ بیهقی ص 267). اکنون چنین مصیب