غیصلغتنامه دهخداغیص . [ غ َ ] (ع اِ) دزی در ذیل قوامیس عرب (ج 2 ص 231) گوید: در آفریقا به گِل ، غیس گویند و من گمان میکنم املاء صحیح آن غیص به صاد باشد از فعل غاص یغیص بمعنی فرورفتن ، و معنای حقیقی آن : گلی است که در آن فروم
غیصةلغتنامه دهخداغیصة. [ غ َ ص َ ] (ع اِ) توده ٔ ریگ که باد در کناره های دریا تشکیل میدهد، یا توده ٔ ریگ که در آن فروروند. (دزی ج 2 ص 231).
غیسلغتنامه دهخداغیس . [ غ َ ] (ع اِ) بمعنی غیص یعنی گل و لای . (دزی ج 2 ص 234). رجوع به غیص و غوص شود .
غیصةلغتنامه دهخداغیصة. [ غ َ ص َ ] (ع اِ) توده ٔ ریگ که باد در کناره های دریا تشکیل میدهد، یا توده ٔ ریگ که در آن فروروند. (دزی ج 2 ص 231).
مغیصلغتنامه دهخدامغیص . [ م َ ] (ع اِ) مَغاص . درد شکم . قولنج . (از دزی ج 2 ص 604). و رجوع به مغاص و مغص شود.
تنغیصلغتنامه دهخداتنغیص . [ ت َ ] (ع مص ) ناخوش گردانیدن عیش .(زوزنی ). تیره ساختن عیش را بر کسی : نغصه العیش و علیه تنغیصاً؛ تیره سازد عیش را بر وی . (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (از آنندراج ) (از اقرب الموارد).