فیبرلغتنامه دهخدافیبر. (فرانسوی ، اِ) نسج . لیف . || قسمی مقوای ضخیم که بجای تخته ٔ نازک در کارهای نجاری به کار برند. (فرهنگ فارسی معین ).
فیبرفرهنگ فارسی عمید۱. نوعی تختۀ نازک متشکل از خاکاره و ضایعات چوبی که در نجاری به کار میرود.۲. الیافی که در صنعت به کار میرود؛ لیف.۳. (زیستشناسی) مواد سلولزی موجود در مواد غذایی که هضم نمیشوند ولی حرکات اندام گوارشی را تنظیم میکنند.
فابریکلغتنامه دهخدافابریک . (فرانسوی ، اِ) کارخانه . کارخانه ٔ پارچه بافی . || مصنوع کارخانه از پارچه و غیر آن . (فرهنگ نظام ).
فابردنلغتنامه دهخدافابردن . [ ب ُ دَ ] (مص مرکب ) ببردن . بردن . وابردن . بازبردن . رجوع به فا و وا و باز شود.
فابریکفرهنگ فارسی عمید۱. [عامیانه] آنچه در کارخانۀ اصلی ساخته شده است و از آن کپیبرداری نشده است.۲. [منسوخ] کارخانه.
فابریکفرهنگ فارسی معین[ فر. ] (اِ.) 1 - کارخانه . 2 - در اصطلاح فنی آن چه که در کارخانة سازنده اصلی ساخته شده باشد، اصل .
فابریکلغتنامه دهخدافابریک . (فرانسوی ، اِ) کارخانه . کارخانه ٔ پارچه بافی . || مصنوع کارخانه از پارچه و غیر آن . (فرهنگ نظام ).
فابردنلغتنامه دهخدافابردن . [ ب ُ دَ ] (مص مرکب ) ببردن . بردن . وابردن . بازبردن . رجوع به فا و وا و باز شود.
فابریکفرهنگ فارسی عمید۱. [عامیانه] آنچه در کارخانۀ اصلی ساخته شده است و از آن کپیبرداری نشده است.۲. [منسوخ] کارخانه.
فابریکفرهنگ فارسی معین[ فر. ] (اِ.) 1 - کارخانه . 2 - در اصطلاح فنی آن چه که در کارخانة سازنده اصلی ساخته شده باشد، اصل .