فرهنگ فارسی عمید
۱. آزاد و رها.۲. بینیاز.۳. بیخبر؛ بیاطلاع: ◻︎ اگر تو فارغی از حال دوستان یارا / فراغت از تو میسر نمیشود ما را (سعدی۲: ۳۰۵).۴. (قید) [قدیمی] آسوده؛ بدون نگرانی.⟨ فارغ کردن: (مصدر متعدی)۱. آسوده کردن.۲. [عامیانه، مجاز] زایاندن: ماما به سختی او را فارغ کرد.<