فاغرهفرهنگ فارسی عمیددانهای به اندازۀ نخود که تا نیمۀ آن شکافته و در میان آن دانۀ ریز سیاه و خوشبو قرار دارد. بیشتر در هند و سودان بهدست میآید و در طب به کار میرود. کبابۀ دهنشکافته.
فاغرةلغتنامه دهخدافاغرة. [ غ ِ رَ ] (ع اِ) بوی خوش است ، یا آن کبابه یا بیخ نیلوفر است . (منتهی الارب ). فاغیه . رای چنپا. فاغر. فارغه . فاخره . کبابه ٔ شکافته . دهن باز. دهان باز. (یادداشت بخط مؤلف ). به فارسی فاخره و کبابه ٔ شکافته نامند، و آن بزرگتر از کبابه و تا بقدر نخودی است و تابه نصف
فنافسالونلغتنامه دهخدافنافسالون . [ ] (معرب ، اِ) به رومی فبانیس یونانی است که فاغره باشد. (فهرست مخزن الادویه ).
هرنوهلغتنامه دهخداهرنوه . [ هََ ن ُ وَ ] (اِ) میوه ٔ درخت عود است و آن کوچکتر از فلفل و به زردی مایل است . بوی عود می کند. طبیخ وی بول را براند و سنگ مثانه را بریزاند. (برهان ). قرنوه . (ابن بیطار). ابوسهل گوید: فاغره ٔ هندی است و صحیح آن است که :آن دانه ای است که به فارغه شباهت دارد و خردتر ا
فارغةلغتنامه دهخدافارغة. [ رِ غ َ ] (ع ص ) مؤنث فارغ . رجوع به فارغ شود. || (اِ) فاغیه .(فهرست مخزن الادویه ). رجوع به فاغیه و فاغره شود.
سک المسکلغتنامه دهخداسک المسک . [ س ُک ْ کُل ْ م ِ ] (ع اِ مرکب ) مرکبی است از مازو و فاغره و فلیخه و بسباسه و صندل مقاصری و سنبل الطیب و عسل . (الفاظ الادویه ). رجوع به تحفه ٔ حکیم مؤمن و اختیارات بدیعی شود.