فأملغتنامه دهخدافأم . [ ف َ ءَ] (ع مص ) سیراب شدن . || پر شدن دهان بعیراز گیاه تر. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || پیه ناک گردیدن سر کتف شتر. (منتهی الارب ). و فعل بدین معنی مجهول استعمال شود. (از اقرب الموارد).
گشت آشناییfamiliarization tour, fam tourواژههای مصوب فرهنگستانسفر یا گشت ارزانقیمت یا غالباً رایگانی که بهمنظور معرفی یک مهمانخانه/ هتل یا مقصد گردشگری برای دستاندرکاران این صنعت ترتیب داده میشود
فامیلغتنامه دهخدافامی . [ می ی ] (ص نسبی ) منسوب به فامه . رجوع به فامة شود. || منسوب به احمد فامی نیشابوری . (سمعانی ). || میوه فروش . (تاریخ بیهقی ). رجوع به فامة شود. || شیرفروش . (منتهی الارب ). ظاهراً درست به نظر نمیآید.
فاماسلغتنامه دهخدافاماس . (اِخ ) نام رودی به دهستان علیای نهاوند. (یادداشت بخط مؤلف ). فاماست . رجوع به فاماست شود.
فامدارلغتنامه دهخدافامدار.(نف مرکب ) مدیون . (یادداشت بخط مؤلف ) : فامداران تو باشند همه شهر درست نیست گیتی تهی از فام ده و فامگذار.سوزنی .
فامیللغتنامه دهخدافامیل . (از فرانسوی ، اِ) خانواده . (فرهنگ فرانسه به فارسی نفیسی ). || بستگان و نزدیکان و خویشاوندان . خاندان . (یادداشت بخط مؤلف ).ترکیب ها:- بی فامیل . بی فک و فامیل . فامیلدار.
فامیلیلغتنامه دهخدافامیلی . (ص نسبی ) منسوب به فامیل . خانوادگی . || (ق ) بطور دسته جمعی وخانوادگی ، چنانکه گویند: فامیلی به مهمانی رفتیم .
فاماستلغتنامه دهخدافاماست . (اِخ ) دهی است از دهستان بالای شهرستان نهاوند که در 22 هزارگزی جنوب شهرستان نهاوند و 8 هزارگزی جنوب راه شوسه ٔ نهاوند به ملایر و بروجرد واقع است . دامنه ای ، سردسیر و دارای <span class="hl" dir="ltr"
ناهولادaneuploidواژههای مصوب فرهنگستان1. اندامگان یا یاختهای که یک یا چند فامتن کمتر یا بیشتر از تعداد معمول فامتنهای گونۀ مربوط داشته باشد 2. ویژگی اندامگان یا یاختهای که یک یا چند فامتن کمتر یا بیشتر از تعداد معمول فامتنهای گونۀ مربوط داشته باشد
فأمالغتنامه دهخدافأما. [ ف َ اَم ْ ما ] (ع حرف ربط) بمعنی اما به کار رود : فاما آتش جم بجانب ارزرم بود. انوشیروان آن را به کاریان به ناحیت فارس نقل کرد. (ترجمه ٔ تاریخ قم ص 88). رجوع به «اما» شود.
مفأملغتنامه دهخدامفأم . [ م ِ ءَ / م ُ ءَ / م ُ ف َءْ ءَ ] (ع ص ) شتر پیه ناک سر شانه . مفآم . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). شتری که قسمت بالای شانه ٔ وی از پیه پر شده باشد. (از اقرب الموارد).
مفأملغتنامه دهخدامفأم . [ م ُ ف َءْ ءَ ] (ع ص ) قتب مفأم ؛ پالان فراخ کرده ٔ افزوده شده . (منتهی الارب ) (از آنندراج ) (ناظم الاطباء).
مفأملغتنامه دهخدامفأم . [ م ُ ف َءْ ءَ / م ُ ءَ ] (ع ص ) دل فراخ جوف . (ناظم الاطباء): بعیرمفأم ؛ شتر فربه فراخ جوف . (از ذیل اقرب الموارد).