فاکتفرهنگ فارسی معین(کْ) [ انگ . ] (اِ.) نمونة تاریخی یا رویداد یا کلامی که نشان دهندة واقعیتی معّین باشد.
فاقتلغتنامه دهخدافاقت . [ ق َ ] (ع اِمص ) فاقة. فقر وبینوائی : اهل مکنت به فقر و فاقت ممتحن گشتند. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 4). رجوع به فاقه شود.
فاقدلغتنامه دهخدافاقد. [ ق ِ ] (ع ص ) آنکه چیزی یا کسی از دست او رفته باشد. (اقرب الموارد). مقابل واجد.- فاقد چیزی بودن ؛ نداشتن آن . (یادداشت بخط مؤلف ).|| زن شوی یا پسر گم کرده . زن شوی یا پسر مرده . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). || گاو ماده که بچه اش را د
فاقدفرهنگ فارسی عمید۱. [مقابلِ واجد] آنکه یا آنچه چیزی را ندارد؛ محروم؛ بینصیب.۲. [قدیمی] ویژگی زنی که شوهر یا فرزند خود را از دست داده.
فاکتورلغتنامه دهخدافاکتور. [ تُرْ ] (فرانسوی / انگلیسی ، اِ) عامل . (از وبستر). || حق العمل کار. (حییم ). || در اصطلاح بازار، برگهای کوچک صورت خرید جنس را فاکتور می گویند. این استعمال درست نیست .
فهرست اصلی کمینة تجهیزاتmaster minimum equipment listواژههای مصوب فرهنگستانفهرستی اعلامشده از سوی کارخانة سازندة هواگرد، حاوی حداقل تجهیزات لازم برای عملیاتی بودن هواگرد، که سازمان هواپیمایی کشورِ سازنده آن را تأیید میکند اختـ . فاکت MMEL
واقعیتفرهنگ فارسی طیفیمقوله: وجود ، حقیقت داشتن، موجودیت، کیان، هستی وجود واقعی، مادیت آن بودن، خاص بودن، ویژگی پوزیتیویته واقع، فاکت، حقیقت اتفاق افتادن، واقع شدن، وقوع، استقرار فضای معین، منطقه
فاکتورلغتنامه دهخدافاکتور. [ تُرْ ] (فرانسوی / انگلیسی ، اِ) عامل . (از وبستر). || حق العمل کار. (حییم ). || در اصطلاح بازار، برگهای کوچک صورت خرید جنس را فاکتور می گویند. این استعمال درست نیست .