فاکتورلغتنامه دهخدافاکتور. [ تُرْ ] (فرانسوی / انگلیسی ، اِ) عامل . (از وبستر). || حق العمل کار. (حییم ). || در اصطلاح بازار، برگهای کوچک صورت خرید جنس را فاکتور می گویند. این استعمال درست نیست .
فاتورةدیکشنری عربی به فارسینوک , منقار , نوعي شمشير پهن , نوک بنوک هم زدن (چون کبوتران) , لا يحه قانوني , قبض , صورتحساب , برات , سند , اسکناس , صورتحساب دادن , فاکتور , صورت حساب , سياهه , صورت , صورت کردن , فاکتور نوشتن
فاکتورلغتنامه دهخدافاکتور. [ تُرْ ] (فرانسوی / انگلیسی ، اِ) عامل . (از وبستر). || حق العمل کار. (حییم ). || در اصطلاح بازار، برگهای کوچک صورت خرید جنس را فاکتور می گویند. این استعمال درست نیست .
فاکتورلغتنامه دهخدافاکتور. [ تُرْ ] (فرانسوی / انگلیسی ، اِ) عامل . (از وبستر). || حق العمل کار. (حییم ). || در اصطلاح بازار، برگهای کوچک صورت خرید جنس را فاکتور می گویند. این استعمال درست نیست .
پیشبرگ 2پیشفاکتورواژههای مصوب فرهنگستانبرگهای که در آن نوع و قیمت کالا برای تأمین اعتبار خرید، بهطور رسمی، به خریدار اعلام شود