چفتهلغتنامه دهخداچفته . [ چ َ ت ِ ] (اِخ ) دهی از بخش سنجایی شهرستان کرمانشاهان که در 40 هزارگزی خاور راه فرعی شاه آباد به گهواره واقع است . کوهستانی و سردسیر است و 200 تن سکنه دارد. آبش از چشمه . محصولش غلات ، حبوبات دیمی و
چفتهلغتنامه دهخداچفته . [ چ َ ت ِ ] (اِخ ) دهی از دهستان سرقلعه (گرمسیر ولدبیگی ) بخش ثلاث شهرستان کرمانشاهان که در 7 هزارگزی شمال باختری سرقلعه ، کنار راه فرعی باویسی به سرپل ذهاب واقع است . دشت و گرمسیر است و 350 تن سکنه دا
چفتهلغتنامه دهخداچفته . [ چ َ ت َ / ت ِ ] (اِ) سر گوسفند را گویند. (برهان ). سر گوسفند. (جهانگیری ). سر گوسپند. (رشیدی ) (ناظم الاطباء). چفده . (ناظم الاطباء). || (ص ) خمیده و دوتا و کژ بود. (فرهنگ اسدی چ اقبال ص 486). خیده و
فطحلغتنامه دهخدافطح . [ ف َ ] (ع مص ) پهن کردن .(تاج المصادر بیهقی ) (از اقرب الموارد). || با چوبدستی زدن . (از اقرب الموارد). || انداختن زن بچه را. (آنندراج ) (از اقرب الموارد).
فعلفرهنگ فارسی طیفیمقوله: عمل داوطلبانه ام شده، عملیات، موفقیت، اقدامات، انجام، کار برجسته، شاهکار، اثر هنری، کار بزرگ، مطلب مهم فتح نمایان، شجاعت مانور، عملیات، تدابیر جنگی کودتا، دسیسه، توطئه اعمال کار اداری، مراجعه، امر، حاجت، اقدام، مبادرت قطعهکاری، سفارش کار، پروژه، طرح، ساختمان، شغل بازده، بازدهی، عملکرد، عمل▲
قبادخان ازبکلغتنامه دهخداقبادخان ازبک . [ ق ُ ن ِ اُ ب َ ] (اِخ ) حاکم بلخ است در زمان تیمورشاه پسر احمدشاه درانی . تیمورشاه برخوردارخان و پیردوست خان را با جمعی از سپاه بسمت بلخ فرستاد. در نزدیکی قندهار از قبادخان اوزبک شکست خورده لشکر متفرق شدند و سرداران فرار نمودند و به لشکر تیمورشاه ملحق گردیدند
استانبوللغتنامه دهخدااستانبول . [ اِ تام ْ ] (اِخ ) استامبول . اسلامبول . اسطمبول . اسطنبول . قسطنطنیه . قسطنطینیه . بوزنطیا . سابقاً پایتخت دولت عثمانی و یکی از مشهورترین بلاد عالم است . موقع و تقسیمات این شهر باعظمت از چهار قسمت عمده تشکیل شده :1 - خود استا
فتحلغتنامه دهخدافتح . [ ف َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان پشتکوه باشت و بابویی بخش گچساران ، که در چهارهزارگزی شمال راه شوسه ٔ گچساران به بهبهان قرار دارد. جایی کوهستانی و معتدل ، و دارای 150 تن سکنه است . آب آنجا از چشمه تأمین میشود. محصول عمده اش غلات ، برنج
فتحلغتنامه دهخدافتح . [ ف َ ] (اِخ ) سوره ٔ چهل وهشتم از قرآن . از سوره های مدنی و دارای بیست ونه آیت است ، پیش از سوره ٔ حُجُرات . (یادداشت بخط مؤلف ).
فتحلغتنامه دهخدافتح . [ ف َ ] (ع مص ) گشادن . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (ترجمان علامه جرجانی ). || فیروزی و گشایش کفرستان . (منتهی الارب ). پیروز شدن . (اقرب الموارد). گشودن و تسخیر کردن شهری یا سرزمینی : از پس فتح بصره ، فتح یمن وز پس هر دو فتح شام و حجاز
فتحلغتنامه دهخدافتح . [ ف ُت ُ ] (ع ص ) در فراخ گشاده . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || شیشه ٔ فراخ سر. (منتهی الارب ). شیشه ٔ بی سربند و بی غلاف . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).
فتحفرهنگ فارسی عمید۱. گشودن؛ باز کردن.۲. پیروز شدن.۳. گشودن شهری و گرفتن آن.۴. گشایش.۵. پیروزی.۶. (اسم) چهلوهشتمین سورۀ قرآن کریم، مدنی، دارای ۲۹ آیه.⟨ فتح باب:۱. گشودن در.۲. [مجاز] شروع کار.۳. (نجوم) [قدیمی، مجاز] اتصال دو ستاره به گونهای که خانههای آنها
حرف منفتحلغتنامه دهخداحرف منفتح . [ ح َ ف ِ م ُ ف َ ت ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) در مقابل حرف مطبق . جز چهار حرف ص ، ض ، ط، ظ، سائر حرفها منفتح باشند، زیرا که هنگام تلفظ به آنها حنک بر زبان منطبق نشود. (از کشاف اصطلاحات الفنون ). رجوع به مطبق و حرف مطبق شود.
شاه شاهان ابوالفتحلغتنامه دهخداشاه شاهان ابوالفتح . [ هَِ اَ بُل ْ ف َ] (اِخ ) نام امیر و سرداری است در دوره ٔ تیموری به سیستان و زاولستان . (از سبک شناسی بهار ج 3 ص 194).
متفتحلغتنامه دهخدامتفتح . [ م ُ ت َ ف َت ْ ت ِ ] (ع ص ) گشاد و گشاده کرده . (ناظم الاطباء). گشاده گردنده . (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). و رجوع به تفتح شود.
منفتحلغتنامه دهخدامنفتح . [ م ُ ف َ ت ِ ] (ع ص ) گشاده شونده . (آنندراج ). گشاده . (ناظم الاطباء). بازگشوده . مفتوح : ابواب عدلی که مسدود بود منفتح شد. (المضاف الی بدایعالازمان ص 29). رجوع به انفتاح شود.- منفتح شدن