فجر صادقلغتنامه دهخدافجر صادق . [ ف َ رِ دِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) بام پهنا. فجر دوم . فجر ثانی . رجوع به فجر شود.
فزرلغتنامه دهخدافزر. [ ف َ ] (ع مص ) شکافتن جامه را. || به چوب دستی زدن بر پشت کسی . || پوشیدن جامه . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). فَزَر. رجوع به فَزَر شود. || کوژپشت یا کوژسینه گردیدن . (منتهی الارب ). رجوع به فزر شود.
فزرلغتنامه دهخدافزر. [ ف ِ ] (ع اِ) گوشت پاره ٔ درشت مانند غده ٔ قرحه که نزدیک منتهای موی زهار بر اندام مردم و بز برآید. (منتهی الارب ). || رمه ٔ گوسپندان از ده تا چهل یا از سه تا ده . || گوسپند از دو تا هرچه افزون گردد. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || بزغاله . || بچه ٔ ببر. (از اقرب ال
فزرلغتنامه دهخدافزر. [ ف ِ زَ ] (ع اِ) شکافها. (منتهی الارب ). شقوق و صدوع و گویا جمع فزرة است . (از اقرب الموارد). رجوع به فزرة شود.
فجرلغتنامه دهخدافجر. [ ف َ ] (اِخ ) سوره ٔ هشتادونهم از قرآن . از سوره های مکیه و شامل سی آیت است . پس از سوره ٔ غاشیه و پیش از سورة البلد قرار دارد.
فجرفرهنگ فارسی عمید۱. سپیدی صبح؛ سپیدهدم.۲. (اسم) هشتادونهمین سورۀ قرآن کریم، مکی، دارای ۳۰ آیه؛ الفجر.⟨ فجر کاذب: [قدیمی] = صبح ⟨ صبح کاذب⟨ فجر صادق: [قدیمی] = صبح ⟨ صبح صادق
دمفرهنگ فارسی عمید۱. عضو بدن حیوان که در انتهای تنه و بالای مقعد او قرار دارد و در حیوانات چهارپا در پشت پای آنها آویزان است. در پرندگان پرهایی است که در انتهای بدن آنها میروید و در بعضی دراز و آویخته و در بعضی کوتاه و پهن است.۲. ساقۀ کوتاه و باریکی که میوه یا دانه بهوسیلۀ آن به شاخۀ درخت یا گیاه اتصال دارد
ذنب السرحانلغتنامه دهخداذنب السرحان . [ ذَ ن َ بُس ْ س ِ ] (ع اِ مرکب ) دم گرگ . گرگ دم . عمودصبح . عمودالصُبح . بام ِ بالا. فجر کاذِب . صبح نخستین . صبح کاذب . (مهذب الاسماء). فجر اوّل . صبح نخست . و آن روشنائی باشد که در آخر شب بجانب مشرق پیداآید و به وی گمان فجر برند، لکن نباشد و بزودی تاریکی بار
فَجْرِفرهنگ واژگان قرآنسپيده دم (در اصل به معني باز كردن وشكافتن است اگر صبح را فجر ميگويند . براي اين است که روشني پرده ظلمت را پاره کرده به همه جا منتشر ميشود .کلمه فجر دو مصداق دارد يکي فجر اول که آن را کاذب ميگويند چون دوام ندارد ، بعد از اندکي از بين ميرود ، و شکلش شکل دم گرگ است ، وقتي آن را بالا ميگيرد ، و بهمين جه
یوملغتنامه دهخدایوم . [ ی َ ] (ع اِ) روز. (ترجمان القرآن جرجانی ص 108) (دهار). روز، مذکر آید و اول آن از طلوع فجر صادق است تا غروب آفتاب . ج ، ایام و اصل آن ایوام بوده . جج ، ایاویم . (ناظم الاطباء). روز. ج ، ایام . (مهذب الاسماء). روز. ج ، ایام ، اصل آن ایو
فجرلغتنامه دهخدافجر. [ ف َ ] (اِخ ) سوره ٔ هشتادونهم از قرآن . از سوره های مکیه و شامل سی آیت است . پس از سوره ٔ غاشیه و پیش از سورة البلد قرار دارد.
فجرلغتنامه دهخدافجر. [ ف َ ] (ع مص ) برانگیخته گردیدن بر گناه و زنا کردن . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || رو گردانیدن از حق . (منتهی الارب ). عدول از حق . || فاسد گردیدن . (اقرب الموارد). || روان ساختن آب را. (منتهی الارب ). آب راندن . (تاج المصادر بیهقی ) (ترجمان علامه جرجانی ). گشودن را
فجرلغتنامه دهخدافجر. [ ف َ ج َ ] (ع اِمص ) بخشش . || جوانمردی . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد): هو من اهل الفجر لا من اهل الفجور. (اقرب الموارد). || مردی و احسان . (منتهی الارب ). معروف . (اقرب الموارد). || بسیاری ِ مال . (منتهی الارب ). مال و بسیاری آن . (اقرب الموارد).
فجرفرهنگ فارسی عمید۱. سپیدی صبح؛ سپیدهدم.۲. (اسم) هشتادونهمین سورۀ قرآن کریم، مکی، دارای ۳۰ آیه؛ الفجر.⟨ فجر کاذب: [قدیمی] = صبح ⟨ صبح کاذب⟨ فجر صادق: [قدیمی] = صبح ⟨ صبح صادق
متفجرلغتنامه دهخدامتفجر. [ م ُ ت َ ف َج ْ ج ِ ] (ع ص ) آب روان و جاری . (ناظم الاطباء). آب روان گردنده . (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || صبح روشن . || جوانمرد و با سخاوت . (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). و رجوع به تفجر شود.
ذوفجرلغتنامه دهخداذوفجر. [ ف َ ج َ ] (اِخ ) موضعی است . بشیربن النکث گوید:حیث ترا ای مأسل و ذوفجریقمحن من حبته ما قد نثر.(از تاج العروس ).
قرآن فجرلغتنامه دهخداقرآن فجر. [ ق ُرْ ن ِ ف َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) صلوة فجر. نماز بامداد : و قرآن الفجر اًن َّ قرآن َ الفجر کان مشهوداً. (قرآن 78/17).
والفجرلغتنامه دهخداوالفجر. [ وَل ْ ف َ ] (اِخ ) سوره ٔ هشتاد و نهم از قرآن مجید و آن مکیه و سی آیت است و بدین آیه شروع شود: والفجر.