فخشلغتنامه دهخدافخش . [ ف َ ] (ع مص ) هیچکاره گردانیدن چیزی را و بی تیمار گذاشتن . (منتهی الارب ). ضایع گردانیدن چیزی را. (اقرب الموارد از ابن عبّاد).
فخیزلغتنامه دهخدافخیز. [ ف َ ] (اِ) آهنی باشد سرتیز که بر پاشنه ٔکفش و موزه نصب کنند. (برهان ). ظاهراً مصحف مهمیز است . (از حاشیه ٔ برهان چ معین ). رجوع به مهمیز شود.
فاخیزلغتنامه دهخدافاخیز. (اِمص مرکب ) واخیز.- فاخیز آمدن ؛ جنبیدن و واخیزیدن . (ناظم الاطباء).- || افتان و خیزان مانند مستان و کودکان حرکت کردن . (ناظم الاطباء).
فخوزلغتنامه دهخدافخوز.[ ف َ ] (ع ص ) ضرع فَخور؛ پستان سطبر تنگ سوراخ . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). فخور. رجوع به فخور شود.