فدا کردنلغتنامه دهخدافدا کردن . [ ف ِ / ف َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) گذشت از چیزی : فدا کرده جان را همه پیش من به دل مهربان و به تن خویش من . فردوسی .پس از نیکویی ها و صد گونه رنج فدا کردن کشور و تاج و
فضالغتنامه دهخدافضا. [ ف َ ] (ع اِ) مخفف فضاء. میدان و عرصه . (از ناظم الاطباء) : تنگ بد بر ما فضای عافیت بی هیچ جرم این چنین باشد اذا جاء القضا ضاق الفضا. سنائی .اجزات چون بپای شب و روز سوده شدتاوان طلب مکن ز قضا در فضای خاک
فضاءلغتنامه دهخدافضاء. [ ف َ ] (ع اِ) گشادگی و فراخی . (منتهی الارب ). الساحة. (اقرب الموارد). || زمین فراخ . (از منتهی الارب ). آنچه گشاده بود از زمین . (اقرب الموارد). || (مص ) فراخ شدن جای . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || در کیسه کردن درهمها را. (منتهی الارب ).
فداکارلغتنامه دهخدافداکار. [ ف ِ / ف َ ] (ص مرکب ) آنکه خود را یا مال خویش را فدا کند. باگذشت . رجوع به فدا شود.
فدالغتنامه دهخدافدا. [ ف َ ] (اِخ ) اردستانی ، نامش میرزا سعید. از سادات حسینی و از احفاد حکیم الملک بانی مدرسه ٔ نیم آورد اصفهان و مولدش اردستان و موطنش اصفهان بود. سیدی جلیل القدر، ادیب و کریم بود و محمد شاه قاجار با او نظر لطف داشت .طبع خوش و اشعار دلکش داشته است . (از مجمع الفصحاء ج <spa
فدالغتنامه دهخدافدا. [ ف ِ / ف َ ] (از ع ، اِ) در تداول فارسی ، بجای فداء. رجوع به فداء شود. || چیزی که از آن درگذرند و در راه مقصود واگذارند، و در این معنی در ادب پارسی بیشتر به حالت اضافه به کار رود : فدای تو دارم تن و جان خویش
فدافرهنگ فارسی عمید۱. چیزی که از آن در راه کسی یا برای رسیدن به هدفی صرفنظر میکنند: ◻︎ فدای پیرهن چاک ماهرویان باد / هزار جامهٴ تقوا و خرقهٴ پرهیز(حافظ: ۵۳۶).۲. (اسم مصدر) صرفنظر کردن از چیزی بهخاطر کسی یا برای رسیدن به هدفی.۳. (اسم) [قدیمی] مالی که در قبال آزاد شدن اسیر پرداخت میشود؛ سربها؛ فدیه.<br
فدافرهنگ فارسی معین(فِ) [ ع . فداء ] 1 - (اِ.) آن چه که نثار می شود. 2 - (مص ل .) مالی یا چیزی را برای رهایی خود یا دیگری دادن . 3 - (اِ.) سربها، آن چه اسیران برای رهایی خود دهند.
کیش فدالغتنامه دهخداکیش فدا. [ ش ِ ف ِ / ف َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) آنچه از کتب اخبار سلف معلوم می شود چنان است که قبل از این از اعاظم و اکابر که به جنگ می رفتند کیشی مرصع و مزین به جواهر می داشتند که اگر حال جنگ منقلب گردد و دشمن از پی ایشان درآید در وقتی ک
فدالغتنامه دهخدافدا. [ ف َ ] (اِخ ) اردستانی ، نامش میرزا سعید. از سادات حسینی و از احفاد حکیم الملک بانی مدرسه ٔ نیم آورد اصفهان و مولدش اردستان و موطنش اصفهان بود. سیدی جلیل القدر، ادیب و کریم بود و محمد شاه قاجار با او نظر لطف داشت .طبع خوش و اشعار دلکش داشته است . (از مجمع الفصحاء ج <spa
فدالغتنامه دهخدافدا. [ ف ِ / ف َ ] (از ع ، اِ) در تداول فارسی ، بجای فداء. رجوع به فداء شود. || چیزی که از آن درگذرند و در راه مقصود واگذارند، و در این معنی در ادب پارسی بیشتر به حالت اضافه به کار رود : فدای تو دارم تن و جان خویش
فدافرهنگ فارسی عمید۱. چیزی که از آن در راه کسی یا برای رسیدن به هدفی صرفنظر میکنند: ◻︎ فدای پیرهن چاک ماهرویان باد / هزار جامهٴ تقوا و خرقهٴ پرهیز(حافظ: ۵۳۶).۲. (اسم مصدر) صرفنظر کردن از چیزی بهخاطر کسی یا برای رسیدن به هدفی.۳. (اسم) [قدیمی] مالی که در قبال آزاد شدن اسیر پرداخت میشود؛ سربها؛ فدیه.<br