خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
فرابَر پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
آئرومتر
فرهنگ فارسی عمید
آلت اندازه گرفتن غلظت یا فشار هوا؛ هواسنج.
-
آب انبار
فرهنگ فارسی عمید
۱. حوض بزرگ روپوشیده در زیرزمین که سقف آن را با آجر میسازند.۲. جای ذخیره کردن آب.
-
آب چر
فرهنگ فارسی عمید
۱. ویژگی هریک از پرندگانی که غذای خود را از درون آب بهدست میآورند.۲. (اسم) = علفچر
-
آب خوار
فرهنگ فارسی عمید
ویژگی آجری که در آب خیسانیده باشند تا گرد آن گرفته شود.
-
آب دوغ خیار
فرهنگ فارسی عمید
خوراکی مرکب از دوغ، خیار خردشده، سبزی، کشمش، مغز گردو، و نان تریدشده.
-
آب سوار
فرهنگ فارسی عمید
= حباب
-
آب کار
فرهنگ فارسی عمید
۱. کسی که فلزات را آب میدهد.۲. [قدیمی] کسی که آب به خانهها میبرد؛ سقا.۳. [قدیمی] بادهخوار.۴. [قدیمی] بادهفروش.
-
آب کور
فرهنگ فارسی عمید
۱. آنکه از آب بیبهره است.۲. آنکه به کسی آب ندهد.۳. [قدیمی] خسیس؛ لئیم.
-
آب مقطر
فرهنگ فارسی عمید
آبی که با دستگاه تقطیر طی فرایند سردکردن بخار آب به دست میآید و خالی از املاح مواد معدنی است. Δ در طب و داروسازی به کار میرود.
-
آبادگر
فرهنگ فارسی عمید
آنکه کارش آباد کردن است؛ آبادکننده.
-
آبار
فرهنگ فارسی عمید
= بئر
-
آباژور
فرهنگ فارسی عمید
۱. سرپوش پارچهای، چوبی، کاغذی، و مانند آن که روی چراغ قرار میگیرد تا از پخششدن نور آن در همۀ فضا جلوگیری کند.۲. چراغ پایهداری که دارای این نوع سرپوش باشد.
-
آبخور
فرهنگ فارسی عمید
‹آبخورد، آبشخور›۱. (کشاورزی) مقدار قابلیت زمین برای جذب آب.۲. آن قسمت از اجسام شناور که در آب قرار میگیرد.۳. [قدیمی] کنار رودخانه، تالاب، سرچشمه، و محلی که از آنجا آب بردارند یا آب بخورند: ◻︎ وز آن آبخور شد به جای نبرد / پراندیشه بودش دل و روی زرد (...
-
آبدار
فرهنگ فارسی عمید
۱. پرآب: میوۀ آبدار.۲. شاداب؛ باطراوت.۳. دارای جلا و برندگی؛ جوهردار: شمشیر آبدار.۴. [مجاز] رکیک: فحش آبدار.۵. (شیمی) هیدراته؛ آمیخته با آب.۶. [مجاز] محکم: بوسهٴ آبدار.۷. (اسم، صفت) متصدی آبدارخانه که شربت، چای، قهوه، قلیان، و مانندِ آن تهیه میکند؛ ...
-
آبرودار
فرهنگ فارسی عمید
دارای آبرو؛ باآبرو؛ دارای شرف و اعتبار.