فروخواندنلغتنامه دهخدافروخواندن . [ ف ُ خوا /خا دَ ] (مص مرکب ) خواندن . قرائت کردن : بدو داد آن نامه ٔ پهلوان فروخواند آن خسرو خسروان .فردوسی .
فراخواندنلغتنامه دهخدافراخواندن . [ ف َ خوا / خا دَ ] (مص مرکب ) احضار. گفتن که برگردد. (یادداشت بخط مؤلف ). رجوع به فرا شود.
احضارفرهنگ فارسی عمید۱. حاضر کردن.۲. به حضور خواستن؛ فراخواندن.⟨ احضار ارواح: فراخواندن روحهای مردگان بهوسیلۀ کسانی که مدعی هستند میتوانند روح شخص مرده را حاضر کنند و از او پرسشهایی کنند.
فراخواندنلغتنامه دهخدافراخواندن . [ ف َ خوا / خا دَ ] (مص مرکب ) احضار. گفتن که برگردد. (یادداشت بخط مؤلف ). رجوع به فرا شود.
فراخواندندیکشنری فارسی به انگلیسیbeckon, call, convene, convoke, draft, elicit, hail, invite, invoke, muster, recall
فراخواندنلغتنامه دهخدافراخواندن . [ ف َ خوا / خا دَ ] (مص مرکب ) احضار. گفتن که برگردد. (یادداشت بخط مؤلف ). رجوع به فرا شود.
فراخواندندیکشنری فارسی به انگلیسیbeckon, call, convene, convoke, draft, elicit, hail, invite, invoke, muster, recall