فراغتلغتنامه دهخدافراغت . [ ف َ غ َ ] (ع مص ) پرداختن . فراغ . رجوع به فراغ شود. || (اِمص ) فرصت و مهلت . (ناظم الاطباء). مجال : دوست دیوانی را فراغت دیدار دوستان وقتی بود که از عمل فروماند. (گلستان ).|| آسایش و آرامی و استراحت . ضد گرفتاری از کار و شغل . (ناظم الاطباء)
فراغتفرهنگ فارسی عمید۱. آسایش؛ راحتی؛ آسودگی: ◻︎ مور گرد آوَرَد بهتابستان / تا فراغت بُوَد زمستانش (سعدی: ۱۶۳).۲. (اسم) فرصت؛ امکان: ◻︎ نه فراغت نشستن نه شکیب رختبستن / نه مقام ایستادن نه گریزگاه دارم (سعدی۲: ۴۹۹).۳. بهپایان رساندن کاری و رهایییافتن ازآن.۴. [قدیمی، مجاز] بینیازی: ◻︎ گر دوست را به
فراغتفرهنگ فارسی معین(فَ غَ) [ ع . فراغة ] 1 - (مص ل .) بی - تاب شدن . 2 - (اِمص .) بی تابی ، ناشکیبایی . 3 - در فارسی به معنی آسودگی ، آسایش .
دانشنامهلغتنامه دهخدادانشنامه . [ ن ِ م َ / م ِ ] (اِ مرکب ) گواهی نامه ٔ دانشکده . مدرک و ورقه ٔ اجتهاد و فراغت از تحصیل در دانشکده ها و دانشگاهها. اجازه نامه ٔ علمی رسمی ختم تحصیل در رشته های مختلف علوم و فنون و ادبیات ازدانشکده ها و دانشگاهها. تصدیق نامه ٔ مدر
محمدخانلغتنامه دهخدامحمدخان . [ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) (دکتر)شیخ احیاءالملک از چشم پزشکان معروف تهران و فرزند حاج میرزا علینقی صنیعالممالک بود که در سال 1243 خورشیدی در تهران زاده شد و پس از فراغت از تحصیل از مدرسه ٔ دارالفنون برای تکمیل تحصیلات خود به پاریس رف
اسماعیللغتنامه دهخدااسماعیل . [ اِ ] (اِخ ) رومی (شیخ ...) یکی از کبار مشایخ قادریه . مولد وی طوسیه . او پس از فراغت از تحصیل علوم در قسطمونی بسائقه ٔ دعوت معنوی شیخ عبدالقادر گیلانی عزیمت بغداد کرد و به تصفیه و تزکیه ٔ باطن پرداخت و با لقب «پیر ثانی » به ارشاد ساکنان آناطولی و روم ایلی مأمور ش
فراغتلغتنامه دهخدافراغت . [ ف َ غ َ ] (ع مص ) پرداختن . فراغ . رجوع به فراغ شود. || (اِمص ) فرصت و مهلت . (ناظم الاطباء). مجال : دوست دیوانی را فراغت دیدار دوستان وقتی بود که از عمل فروماند. (گلستان ).|| آسایش و آرامی و استراحت . ضد گرفتاری از کار و شغل . (ناظم الاطباء)
فراغتفرهنگ فارسی عمید۱. آسایش؛ راحتی؛ آسودگی: ◻︎ مور گرد آوَرَد بهتابستان / تا فراغت بُوَد زمستانش (سعدی: ۱۶۳).۲. (اسم) فرصت؛ امکان: ◻︎ نه فراغت نشستن نه شکیب رختبستن / نه مقام ایستادن نه گریزگاه دارم (سعدی۲: ۴۹۹).۳. بهپایان رساندن کاری و رهایییافتن ازآن.۴. [قدیمی، مجاز] بینیازی: ◻︎ گر دوست را به
فراغتفرهنگ فارسی معین(فَ غَ) [ ع . فراغة ] 1 - (مص ل .) بی - تاب شدن . 2 - (اِمص .) بی تابی ، ناشکیبایی . 3 - در فارسی به معنی آسودگی ، آسایش .
فراغتلغتنامه دهخدافراغت . [ ف َ غ َ ] (ع مص ) پرداختن . فراغ . رجوع به فراغ شود. || (اِمص ) فرصت و مهلت . (ناظم الاطباء). مجال : دوست دیوانی را فراغت دیدار دوستان وقتی بود که از عمل فروماند. (گلستان ).|| آسایش و آرامی و استراحت . ضد گرفتاری از کار و شغل . (ناظم الاطباء)
فراغتفرهنگ فارسی عمید۱. آسایش؛ راحتی؛ آسودگی: ◻︎ مور گرد آوَرَد بهتابستان / تا فراغت بُوَد زمستانش (سعدی: ۱۶۳).۲. (اسم) فرصت؛ امکان: ◻︎ نه فراغت نشستن نه شکیب رختبستن / نه مقام ایستادن نه گریزگاه دارم (سعدی۲: ۴۹۹).۳. بهپایان رساندن کاری و رهایییافتن ازآن.۴. [قدیمی، مجاز] بینیازی: ◻︎ گر دوست را به
باشگاه فراغتleisure clubواژههای مصوب فرهنگستانباشگاهی که در آن مهمانان مهمانخانه/ هتل میتوانند از امکانات و تجهیزات ورزشی یا تفریحی بهرایگان استفاده کنند
برنامۀ اوقات فراغتleisure programmeواژههای مصوب فرهنگستاندر برنامههای گردشگری ویژۀ آموزش زبان، بخش تفریحی فعالیتهای تنظیمشده برای گردشگران زبانآموز برطبق قرارداد