فروستردنلغتنامه دهخدافروستردن . [ ف ُ س ِ ت ُ دَ ] (مص مرکب ) فروزدودن . پاک کردن . از میان بردن : نه رنگ او تباه کند تربت زمین نه نقش او فروسترد گردش زمان . فرخی .رجوع به ستردن شود.
فروگستردنلغتنامه دهخدافروگستردن . [ ف ُ گ ُ ت َ دَ] (مص مرکب ) پهن کردن . بر زمین گستردن : ز قرقوبی به صحراها فروافکنده بالشهاز بوقلمون به وادی ها فروگسترده بسترها. منوچهری .از آن پس زند شاخ و برگ آورددهد بار و سایه فروگسترد. <p