فنالغتنامه دهخدافنا. [ ف َ ] (از ع ، اِمص ) نابودی . (یادداشت مؤلف ). فناء. (فرهنگ فارسی معین ) : وآنکه فزون آمد خود کم شودچون به همه حال جهان را فناست . ناصرخسرو.فانی نشود هرچه کآن بقا یافت زیرا که بقا علت فنا نیست . <p