فرخاردیسلغتنامه دهخدافرخاردیس . [ ف َ ] (ص مرکب ) چون فرخار.(یادداشت به خط مؤلف ). مانا به شهر فرخار. (ناظم الاطباء). همچون فرخار در زیبایی و آرایش : یکی خانه کرده ست فرخاردیس که بفروزد از دیدن او روان . فرخی .در آن آرزوگاه فرخاردیس <
فرخاردیسفرهنگ فارسی عمید۱. مانند بتخانه.۲. [مجاز] زیبا و باشکوه: ◻︎ یکی خانه کردهست فرخاردیس / که بفروزد از دیدن آن روان (فرخی: ۲۴۸).
آرزوگاهلغتنامه دهخداآرزوگاه . [ رِ ] (اِ مرکب ) جای آرزو : در آن آرزوگاه فرخاردیس نکرد آرزو با معامل مکیس .نظامی .
چهازشکلغتنامه دهخداچهازشک . [ چ ِ زِ ] (اِخ ) دیهی است متصل به فرخار (فرخاردیس ) که اکنون جزء نیشابور است و آن را چِزک میگویند. (از تعلیقات مرحوم بهمنیار بر تاریخ بیهق ).
دیسفرهنگ فارسی عمید۱. شبیه؛ نظیر؛ مثل؛ مانند (در ترکیب با کلمۀ دیگر): تندیس، خایهدیس، طاقدیس، ◻︎ یکی خانه کردهست فرخاردیس / که بفروزد از دیدن او روان (فرخی: ۲۴۸).۲. (اسم) [قدیمی] شبیه؛ نظیر؛ مثل؛ مانند.
دٔسلغتنامه دهخدادٔس . [ دَ ءِ ] (اوستایی ، مص ) در اوستا بمعنی نشان دادن و نمودن است و دٔس [ دَ ءِ س َ ] از این مصدر با تغییر صورت یا تلفظ در واژه های تندیس و طاقدیس و فرخاردیس و شبدیز بجای مانده است . (از فرهنگ ایران باستان ج 1 ص
دیسلغتنامه دهخدادیس . (پسوند) صورتی دیگر از دیز، دس ، دیسه به معنی گون . وش . فش . (یادداشت مؤلف ). همتا و مانند و شبیه ونظیر. (برهان ). شبیه و مانند. (جهانگیری ). این لفظ برای تشبیه می آید بمعنی همتا و مثل و مانند. (غیاث ).این کلمه گاه به صورت مستقل می آید چون : <br